#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_90


این آقا ارین ما عاشق یکی شده ولی راهشو بلد نیست...

ازت میخوام وقتی دارم با تلفن حرف میزنم

جوری که شخص پشت خط صدات رو بشنوه چند کلمه عاشقانه و احساسی به ارین بگی ...

باشه؟؟





اخم کردم_نباشه...

دست به سینه ایستادم و یه ابروم رو بالا انداختم

- من که اخراج شدم چرا باید اینکارا رو بکنم؟؟





مهبد با اخم به آرین زل زد که

آرین کلافه گفت

_باشه اگه کارتو خوب انجام بدی میتونی اینجا بمونی





سعی کردم درجه کیفور شدنم رو در پایین ترین حد ممکن نگه دارم نشونش ندم

ولی در واقع ذوق مرگ شده بودم





لبخند پر از شیطنتی زدم _پس قبوله...





مهبد شروع به گرفتن شماره کرد بعد چند لحظه تماس وصل شد

_سلام تمنا خانوم ..خوبی..؟؟

.....

_شکر خدا..

آرین گفت ازتون خواهش کردن امشب برای شام تشریف بیارید ولی به ظاهر رد کردین ..





....

اشاره ای به من کرد که آروم گفتم:

- تا یه هفته فرصت می خوام که خودمو ثابت کنم و هی آرین خانتون اخراجم نکنه





آرین قرمز شد و اومد چیزی بگه که مهبد چشم غره ای بهش رفت

و سر تکون داد به معنای تایید





بدجنسانه دندونامو نشون آرین دادم

آرین عصبی زمزمه کرد قبوله..





لبخند پهنی زدم و

صدام رو صاف کردم

بلند گفتم _اوه آرین جان این پیراهن جدیدت خیلی بهت میاد ...روز به روز جذاب تر میشی عزیزم





خودم از چیزی که یهویی به زبونم اومد خنده ام گرفت و کپ کردم





مهبد از خنده سرخ شده بود به تمنا گفت_صدای یکی از دوستای سهیل ...





لگدی به پای آرین زد

مهبد_آره با سهیل اومد ...خیلی دختر خوبیه..





آرین صداش صاف کرد_ممنونم نیلو جان...





چشم غره ای بهش رفتم زمزمه کردم_مردشور احساسی حرف زدنتو ببرن...یکم تعریف میکردی خب





مهبد_آء منصرف شدی؟؟

....

_باشه ما منتطرتیم ..خدانگهدار





تماس رو قطع کرد

و بشکنی زد _حل شد داره میاد سریع وسایل آماده کنید..





مهبد رو به پسر مو بور کرد_سهیل ریزه رو آوردی؟؟





سهیل انگشت شصتش به نشونه اوکی بودن همه چی نشون داد_نگران نباش...همه چی آمادس...





متعجب نگاهشون میکردم که آرین رو به من کرد_منتظر چی هستی ...برو وسایل پذیرایی رو آماده کن...





مهبد چشم غره ای بهش رفت_کجا بره..مثل اینکه یادت رفته نیلو اینجا مهمونه..





تو باید کارای امشب پذیرایی انجام بدی





آرین اخم کرد_چی؟؟پس خدمتکار گرفتم واسه چی؟؟





مهبد چشمکی زد_امشب نیلو به عنوان مهمان اینجاست..بعد خواستی از خدمتکارت کار بکش ....





لبخند پهنی روی لبام نشست





مهبد_نیلو جان برو یه لباس مناسب بپوش بیا...





تند تند سری تکون دادم

سعی کردم چهره عصبی آرین رو که داشت منفجر میشد از حرص نادیده بگیرم

romangram.com | @romangram_com