#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_72






دستش روی دستم قرار داد

خودم صاف کردم تا باهاش تماس نداشته باشم ولی اون بیخیال دستمو آروم روی کلید دایره ای شکل میچرخوند..





تمام حواسم پی گرمای بیش از اندازه بدنش بود که باعث میشد

عصبی بشم..





خودم توی بغلش تکون دادم_میشه بهم نچسبی؟؟





تای ابروش بالا رفت

ازم جدا شد_باشه بازش کن





نفسم کلافه بیرون دادم چشمام بستم تا صداها رو بهتر بشنوم





صدای تیک تیک رو می شنیدم ولی هیچ چیزی ازشون دستگیرم نمیشد





بیخیال رو به احسان کردم_سخته نمیشه..





لبخندی زد_راه میافتی باید بیشتر تمرین کنی





در اتاق به شدت باز شد و با صدای بدی به دیوار خورد

عرفان عصبی توی چهار چوب در ایستاد_داداش من حتی یه دقیقه هم نمیتونم با این دختره خنگ سر کنم...





نیلا از پشت سرش بیرون اومد با اخم غلیظی بهش توپید فکر کردی من عاشق چشم و ابروتم که باهات موندم...





من و احسان متعجب به دعوای اون دو نگاه میکردیم که

نیلا تو یه حرکت چنگ انداخت و موهای عرفان کشید...





خندم گرفته بود





احسان سریع به سمتشون رفت

و دستاش دور کمر نیلا حلقه کرد اونو از عرفان جدا کرد





_بسه چه خبره مثل خروس جنگیا پریدن

بهم؟؟





عرفان_داداش ولش کن بزنم این دختره رو لهش کنم..

نیلا همینجور که توی بغل احسان تقلا میکرد داد کشید _انگشتت به من بخور شکستمش





عرفان پوزخندی زد_ریز میبینمت جوجه . ..





نیلا_چشات ضعیفه موش کور..





احسان که از تقلا های بیش از حد نیلا توی بغلش خسته شده بود رو به من کرد_بیا خواهرتو بگیر...





بدون اینکه از جام تکون بخورم رو به نیلا کردم_نیلا آروم باش ...از صورت قرمز اقا عرفان معلومه تیرت خورده به هدف و قشنگ حرص از سر و روش میباره...





نیلا با شنیدن حرفم بی حرکت ایستاد و نگاهی به چهره عرفان انداخت

که از عصبانیت درحد انفجار بود





لبخندی زد و صاف ایستاد و دستای احسان که از تغییر ناگهانی نیلا مبهوت شده بود از دور کمرش باز کرد

_آره انگاری راست میگی...





عرفان غرید_اینا فقط ب درد فرستادن به خونه رادمهر میخورن تا اون مردک ه*و*س باز حالشونو جا بیاره...





عرفان نیلا رو کامل داخل اتاق هل داد_همینجا بمونید تا بیام تکلیفتون روشن کنم...





رو به احسان کرد_بریم داداش...





دوتایی از اتاق بیرون زدن

نیلا غرید_پسرای زشت بی خاصیت...





روی صندلی چوبی کنار میز نشستم

_چیکارش کردی حالا انقد کفری شده بود..





نیلا_اومده کلی توضیح داد ک با سنجاقو سیم و فلان





اینجوری باید باز کنی در رو این بپیچونی فشار بدی و این حرفا





_خب

نیلا_هیچی دیگه بعدش گفت فهمیدی؟؟

منم گفتم آره

در اتاق قفل کرد گفت بازش کن

romangram.com | @romangram_com