#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_69
تای ابروم بالا رفت نگاهی به هیکلشون انداختم
_خب هیکلتون که عادیه هیچ چیزه خاصی...
یهوو احسان زیپ لباسش پایین کشید
و شکم شش تکه و سفیدش نشون داد
که حرف دو دهنم ماسید
چشمام گرد شده بود
عرفان _خب میگفتی؟؟
با صدای سوتی کنار گوشم به خودم اومدم
نیلا _ایول بابا ..دختر کش...
عجیب حال میده سر صبحی با دیدن این صحنه از خواب ....
دستم جلوی دهنش گذاشتم_نیلا عزیزم باز از خواب بیدار شدی چرت و پرت میگی..
با صدای خنده بلند پسرا چشم غره ای به نیلا رفتم
احسان_دیدی خواهرت ازتو فهمیده تره..چه زود فرق هیکل رو فرم و هیکل خیکی رو فهمید...؟؟
پوزخندی زدم_بعله صحیح میفرماید..خیلیم این دو باهم فرق داشتن...
عرفان به سمت آشپزخونه رفت_ده دقیقه وقت دارین برای خوردن صبحونه بیاین ...
بعدش از غذا خبری نیست
لبم کج کردم_انگار حکومت نظامیه...
نیلا آهی کشید _من که از دیشب احساس میکنم اومدم سربازی...
خندیدم_دقیقا...
احسان_اگه حرفاتون تموم شد سریع تر بیاین ک کار داریم..
با همون شکم بیرون افتادش به سمت آشپزخونه رفت ...
نیلا_بلند شو بریم که من خیلی گشنمه ...
از روی زمین بلند شد
مکثی کرد_راستی چرا ما رو زمین خوابیدیم؟؟؟
با یاد آبرو ریزی دیشبش
چشم غره ای بهش رفتم_خاک تو جیبت که دیشب آبروی منو بردی...
نیلا متعجب پرسید_چیکار کردم مگه؟؟
از جام بلند شدم_هیچی فقط رفتس بغل عرفان رو پاش خوابیدی بعدم گفتی عجب بالشت نرم و گرمی...
نیلا بلند خندید_ایول ایول کاش بیدار بودم این حس شیرین از دست نمیدادم...
به سمت آشپزخونه هلش دادم_بی حیا...
نیلا راهشو به سمت دستشویی کج کرد _برم اول دست و صورتم بشورم ...تو نمیای؟؟؟
سری تکون دادم_بریم
رو به روی پسرا ایستاده بودیم
احسان_خب چون وقت نیست بشینیم به هردوتون دو کار یاد بدیم
کارا تقسیم میشه ..
متعجب نگاهشون میکردیم که به من اشاره کرد_من به تو باز کردن گاو صندوق یاد میدم...
عرفان هم به خواهرت هم باز کردن در اتاق رو...
نیلا_اونوقت شاید یکیمون دوتا کار باید انجام میداد بلد نبود چی؟؟
عرفان دستش گرفت کشید_میتونید بعدا خودتون اطلاعات مفید ک ما دراختیارتون گذاشتیم بهم دیگه یادبدید..
الان باید بریم سر درس...
اونو به سمت اتاق خواب کشید
احسان _بریم گاو صندوق توی اتاق کار ...
شونه ای بالا انداختم_این یادگیری ها بی دلیل بود ...
چون ما هیچوقت سر هیچی به اون خونه نمیرفتیم
romangram.com | @romangram_com