#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_68
عرفان چهار زانو روی زمین نشسته بود که نیلا
دستش روی پاهای عرفان انداخت سرش روی پای دیگه اش گذاشت
روی پاش خوابید_بیا توام بخواب انقد زر نزن..خسته ام..چقد این بالشته گرمه..
از خجالت لبم به شدت گزیدم
پسرا از خنده قرمز شده بودند...
عرفان که اگه ولش میکردی همونجا زمین گاز میزد
احسان_انگاری خوابش خیلی سنگینه...بذار همینجا بخوابه...
بالشت خوبی نصیبش شده
عرفان چپ چپ نگاهش کرد
با بلند شدن صدای خر و پوف نیلا چشمام تا آخرین حد ممکن گرد شد...
اون یه ذره ابروی نداشتمون هم رفت...
پسرا وسایلشون جمع کردند
عرفان دست نیلا رو روی زمین گذاشت
و سرش رو بلند کرد پاش از زیر سرش کشید
و بلند شد
به سمت اتاقشون رفتند
دوتا بالشت کوچیک از روی مبلا برداشتم این پسرا که انقد شعور مهمون داری نداشتند که دوتا پتو و بالشت برامون بیارن
هرچند تقصیر این خرس هم بود
اگه روی زمین نمیخوابید الان تو اتاق روی تخت نرم میخوابیدیم...
دلمم نمیومد اینجا تنهاش بذارم
شایدم ازینکه تو این خونه من تنها تو اتاق بخوابم و نیلا اینجا میترسیدم..
کلافه
کنار نیلا روی زمین نشستم
نفسم به شدت بیرون دادم
تو همین ی روز چقدر اتفاق برامون افتاده بود...
خدا میدونست سرنوشتمون بعد از این چی میشه...
یکی از بالشت ها رو زیر سر نیلا گذاشتم
به سمت اتاقی که قبلا اونجا بودیم رفتم
تا دوتا پتو برای خودمون پیدا کنم
که با شنیدن صدای پچ پچ
صاف ایستادم
و گوش تیز کردم
_حس بدی به این ماجرا دارم عرفان..
این دوتا خیلی بچه ان از عهده این کار برنمیان ، نقشه تو واقعا غیر قابل انجام...
عرفان_حالا که به سینان درمورد نقشه گفتیم مجبوریم تا تهش بریم..
احسان_اگه اتفاقی واس این دوتا بیافته چی..؟؟
صدای قژ قژ تخت بلند شد_هیچی..تو این قصه حتی یک نفرشونم زنده بمونه کافیه ..مگه ندیدی گفتن تمام عمرشون یه نفر زندگی کردن پس نفر دوم نقش مهمی نداره
نمیتونن کاری کنن چون شاهدی ندارن واس دونفره بودنشون
اگرم دوتاشون بمیرن بازم چیزی نمیشه چون هیچکس ندارن دنبالشون بگرده
دستم روی دهنم گذاشتم
واقعا دوتا آدم چقد میتونستن بی رحم باشن...
عقب عقب رفتم و خودم توی اتاق انداختم و به در تکیه دادم
قلبم به شدت میکوبید و هرآن ممکن بود از سینه ام بزنه بیرون...
تند تند از داخل کمد دوتا پتو بیرون کشیدم و پیش نیلا برگشتم
با دیدن چهره غرق خوابش
یاد حرفای پسرا افتادم
من اگه از جونمم میگذشتم اجازه نمیدادم اتفاقی برای نیلا بیافته. ..
سرم روی بالشت گذاشتم
قطره اشکی سمج از گوشه چشمم پایین چکید
آخرین باری که گریه کرده بودم رو یادم نیست ولی الان دلم به شدت هق هقی از ته دل میخواست
از اون گریه های که با صدای بلند زجه بزنی و دلت خالی کنی
اآهی کشیدم
غصه خوردن فایده ای نداشت باید دنبال راه چاره باشم...
به سقف زل زدم
ذهنم خالی بود هرچی دنبال راه حل میگشتم کمتر به نتیجه میرسیدم
کم کم چشمام گرم شد تو عالم بی خبری فرو رفتم
با صدای تلپ تلپ پایی که روی زمین کوبیده میشد بزور لای چشمم باز کردم
نگاهم به پسرا افتاد که با لباس ورزشی
وسط سالن درجا میزدند...
کلافه سرجام نشستم
_دیدیم سر صبح برن تو هوای آزاد ورزش کنن
والا ندیدیم بیان وسط خونه بدو بدو کنن...
احسان همینطور که عرق های روی پیشونیش پاک میکرد_ما همیشه و همه جا در حال ورزشیم
عرفان_آره واس همین انقد خوش استایل هستیم
romangram.com | @romangram_com