#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_47
رو به داداشش کرد_عرفان تو این دوتا رو آوردی؟؟
عرفان پوزخندی زد_نه
من یه نفرشون آوردم ..ولی انگاری نفر دوم واس چیز دیگه ای اومده..
پسر خندید_هرچی فکر میکنم میبینم بد نیست..دوتا دختر شبیه به هم...هرچند از کنار خیابون جمعشون کردی
پوزخندش غلیظ تر شد_یکیش واسه تو داداشی..یکیش واسه من ..نظرت چیه؟؟
عرفان سری تکون داد
و به سمت نیلا اومد.
_به خواهرم کاری نداشته باش...
با گرفتن دست نیلا
چنگ زدم و موهاشو گرفتم
و با پام محکم به بین پاش کوبیدم
که بخاطر یهویی بودن کارم نتونست عکس العمل نشون بده و صورتش از درد قرمز شد
قبل از اینکه بتونم برگردم برادرش خیز برداشت سمتم.
دستم رو کشید و منو توی بغلش گرفت
_ولم کن لعنتی...
با صدای عصبانی کنار گوشم غرید
- نشونت میدم ..
نیلا پرید بهش و موهاش رو کشید...
که دستاش از دور بدنم باز شد
پا مو بلند کردم تا با ضربه کاری بزنم لهش کنم
که یهوو از زمین کنده شدم و توی جای
نرم فرو رفتم
عرفان_تاوان این کارت پس میدی..گربه وحشی
دستش به سمت دکمه های مانتوم رفت که نیلا داد زد_اومدیم دزدی...
دستش روی هوا خشک شد
صدای پوزخند پسر دوم توی گوشم بود_دخترای احمق..فکر کردین دزدی به همین راحتیه...
نیلا لب زد_دفعه اولمون نیست ..
عرفان همینجور که نگاهش روی صورت من بود رو به داداشش گفت_احسان زنگ بزن به پلیس...
آب دهنم قورت دادم_پلیس چرا؟؟
خندید_واسه اینکه بیاد دوتا دزد کوچولو ببره در در...
اخمی روی صورتم نشست
احسان و نیلا رو نمیدیدم توی چه موقعیتی هستند
صدای احسان اومد_گناه دارن عرفان بیا یه کمک کوچولو بهشون بکنیم و
دوتا راه براتون میذاریم ..هوم؟؟
_یک اینکه برید زندان...که راه خیلی خوبیه..من که موافقم و البته...
دو ..
احسان ساکت شد عرفان با حرص توی صورتم توپید_دو اینکه تا صبح با من و احسان باشید..تمام و کمال
از فکر دومیش تنم لرزید
زندان هم بدتراز قبلی..
همچنان توی فکر بودم که
با خوردن نفس های گرمی به صورتم
از فکر خارج شدم
و چشمام گرد شد
عرفان_چی شد..خواهرت راهشو انتخاب کرد...
_چی؟؟؟
داد زدم _نیلاا..؟
که صدای گریه نیلا بلند شد_راه دوم...
تقلا کردم از زیر دست و پای عرفان بیرون بیام _ولم کن عوضی...
خودش کنار کشید
romangram.com | @romangram_com