#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_46
نگاهم به طبقه بالا افتاد
اصولا اتاق ها طبقه دوم بودن
کفشام از پام بیرون اوردم زیر جاکفشی قایم کردم
روی نوک پا دویدم و از پله ها بالا رفتم...
به اولین اتاق که رسیدم بدون اینکه موقعیت رو بسنجم خودم پرت کردم توی اتاق و خیلی سریع
در رو بستم
با صدای کسی سرجام خشکم زد_تو کی هستی؟؟؟
چشمام تا آخرین حد ممکن گرد شده بود
هنوز پشتم بهش بود...
شیطونه میگفت برنگرد و فرار کن
با فکر اینکه الان نیلا کنارشه و منم برگردم و اون ببینتم قلبم از کار ایستاد
آب دهنم قورت دادم و
به آرومی به سمتش چرخیدم
پسری با نیم تنه برهنه و کتاب به دست روی تک مبل راحتی اتاق لم داده بود ...
ناخودآگاه اول نفس راحتی کشیدم گه نیلا نیست و بعد
دوباره نفسم بند رفت
نگاهم به صورتش افتاد..
چهره خیلی مظلومی داشت
البته اگه اون اخم روی پیشونیش ندید میگرفتی..
چشم و ابروش خیلی توی صورتش خودنمایی میکرد
حالت چشماش ناخواسته حس مظلومیت بهم تزریق میکردن...
با صدای دادش ترسیده هینی کشیدم
_مگه با تو نیستم...
من من کنان گفتم_من خب...
اگه این پسری بود که با نیلا اومده...پس چرا منو نشناخت...
و اگه این نبود...وای نه....
پسره با عصبانیت از روی مبل بلند شد به سمتم اومد
دستم گرفت دنبال خودش کشید_هزاربار به عرفان گفتم از کنار خیابون دختر بلند نکن
همینجور که منو می کشید به سمت اتاقی رفت
در به شدت باز کرد که محکم به دیوار خورد و صدای بدی داد
چهره ام از بلندی صدا جمع شد
نگاهم روی نیلا و اون پسری که درست شبیه همین پسر کناری من بود خشک شد
هرچهار نفرمون با دهن باز و چشمای گرد به همدیگر زل زده بودیم
پسر_اینجا چه خبره؟؟
منو به سمت داخل اتاق هل داد...
نیلا سریع به سمتم اومد
که دستش رو گرفتم
از چشماش ترس میبارید
فشاری به دستش دادم تا آروم باشه...
هرچند خودم داشتم از ترس میمردم
پسرا کنارهم ایستاده بودند_میبینم که دوتایی تشریف میبرید ف*اح*شه**گی
نیلا داد زد_حرف دهنتو بفهم...
پسره بلند خندید_چیه کوچولو ..داغ نکن...من چیزیو که میبینم میگم..
مگه غیر ازینه که تو با داداشم اومدی واسه..
بین حرفش پریدم_بسه..
romangram.com | @romangram_com