#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_45




سری تکون دادم _باشه ..برو





لباسش مرتب کرد و بعد برداشتن کیفش از ماشین پیاده شد





کنار خیابون شروع به قدم زدن کرد





آروم با ماشین دنبالش رفتم که بعد چند دقیقه ماشین مدل بالایی کنارش ایستاد

با انگشت هام شروع به ضرب گرفتن رو فرمون کردم





نیلا سرش توی ماشین کرد...

بعد از چند دقیقه سوار ماشین شد





_ایول سرعت عملت خواهری...





تعقیبشون کردم





با رسیدن خونه ویلایی بزرگی

ماشین توی کوچه پارک کرد..

هنوز چهره پسره رو ندیده بودم...





با نیلا وارد خونه شدند





ماشین سر کوچه گذاشتم و پیاده

به سمت در رفتم..

شانس گندم در بسته بود و

روی دیوارها حصار کشیده بودند...

حالا چجوری برم داخل...؟

نگاهی به دیوار انداختم





گذشتن از حصار ها زیاد سخت نبود

یعنی سخت بود ولی من از پسش برمیومدم



ولی اگه اون نیزه های تیز به جایی گیر میکرد

جر دادنش حتمی بود..





وقتم داشت تموم میشد





مانتومو کنار زدم و به سختی خودم از دیوار بالا کشیدم





نگاهی به داخل حیاط انداختم..

از روی حصار گذشتم که با صدای پاره شدن چیزی خشکم زد





با چشمای گرد شده به سمت صدا برگشتم که با دیدن لبه مانتو که به نیزه گیر کرده بود





نفسم با حرص بیرون دادم

زیر لب غریدم_لعنتی..





یهو نگاهم به

سگ بزرگی افتاد که کنار کلبه ای کوچیک خوابیده بود





آهی کشیدم هفت خان رستمی شد برای خودش

ازین سگ چجوری بگذرم...

فکر کنم تا برسم کارنیلا تموم شده





گوشه مانتوم رو از روی نیزه جدا کردم..

اصلا این مانتو رو دوست نداشتم..

همون بهتر که پاره شد..





به آرومی خودم رو از دیوار پایین انداختم...

یه نگاهم به سگ بود یه نگاهم به در خونه





پاورچین پاورچین به سمت خونه رفتم ..





سگ تکونی خورد که سریع سر جام خشکم زد...





دوباره خوابید

نفسم آسوده بیرون دادم

به راه افتادم





به محض رسیدن به در خونه نفسی عمیق کشیدم...

آروم دستگیره رو کشیدم که در باز شد





خوونه خیلی بزرگی بود..

با احتیاط وارد خونه شدم..





هیچکس توی سالن نبود..

romangram.com | @romangram_com