#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_48


ولی بهم اجازه بلند شدن از روی تخت رو نداد

با چشمای گرد شده رو به نیلا گفتم_دیونه شدی؟؟





اشکاش پشت سر هم از روی صورتش قل میخورد

سری به نشونه نه تکون داد





صدای زنگ در حیاط بلند شد..

عرفان محکم به پیشونیش کوبید_سینانه،احسان بدو در باز کن..





احسان تند تند گفت_خب بهتون اجازه میدیم فکر کنید

ولی اگه صداتون بلند بشه ...تضمین نمیکنم بهتون فرصت انتخاب بدم و...





عرفان با عجله از اتاق بیرون رفت و احسان دنبال خودش کشید_بیا بریم ... بعدا حسابشون میرسیم..





در اتاق پشت سرشون قفل کردند..





سریع به سمت نیلا رفتم و اونو توی آغوشم گرفتم

روی زمین وسط اتاق نشستیم





_آروم باش نیلا..آروم..مطمءن باش ازین موقعیت خلاص میشیم





هق زد_همش تقصیر منه.. نباید واس اومدن انقد اصرار میکردم..

نباید هرکی جلومو میگرفت سوار ماشینش میشدم...حالا اگه ببرنمون زندان چی..؟؟





_هیس..گریه نکن...





سرش توی بغلم قایم کرد_نیلو بیا راه دوم انتخاب کنیم

اون فقط یک شبه ولی زندان ممکنه چند سال طول بکشه..اونم واس من و تو که هیچکس نداریم ..ممکنه اونجا هزار اتفاق بدتر بیافته مثلا ...





دستم روی دهنش گذاشتم _هیچی نگو نیلا ..بذار فکر کنم..





سری تکون داد





نگاهم اطراف اتاق چرخوندم...

نگاام روی پنجره بزرگ اتاق موند_نیلا پنجره..





نیلا گنگ جواب داد_چیه پنجره ندیدی تا ...





مکثی کرد و سریع سرش بلند کرد به پنجره نگاه کرد..

_وای یعنی نجات پیدا کردیم؟؟





بلند شدم و پرده بزرگ رو کنار زدم

سریع پنجره باز کردم





ولی با دیدن ارتفاع زیاد.. تا زمین آهی کشیدم..

_نه





چرا انقد خنگم که فکر نمیکنم اینجا طبقه دوم ساختمانه و فاصله اش تا زمین خیلی بیشتره...





همونجا روی زمین نشستم





نیلا که دید نا امید برگشتم سر جاش

جمع شد و سرش روی زانوهاش گذاشت





نیلا_بدبخت شدیم..پس ترجیح میدم بدبختیم به شبه تموم بشه ...من راه دوم انتخاب میکنم.. دلم نمیخواد کل عمرم برم زندان..توام مجبوری یه بارم شده به حرف من گوش بدی...





غریدم_فکر میکنی با یه شب ولمون میکنن؟؟؟





از روی زمین بلند شدم و به سمتش رفتم





کنارش نشستم و اونو درآغوشم گرفتم

_گریه نکن خواهری..قول میدم نذارم اتفاق بدی برات بیافته





نمیدونم چقد گذشته بود

به زمین زل زده بودم و دنبال راه فرار بودم که در اتاق باز شد..





نگاهمون به سمت در چرخید





نمیدونم کدوم یکی از پسرا بود..نمیتونستم تشخیصشون بدم..





وارد اتاق شد پوزخندی زد_بلند شید...





نیلا ترسیده دستم فشرد

romangram.com | @romangram_com