#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_42
نیلا با عصبانیت غرید_باز این مردک غلامی جلوی در نشسته..نمیتونم بیام بالا..
پوف کلافه ای کشیدم_من نمیدونم این کار و زندگی نداره همش کشیک میکشه....
نیلا_چادر بنداز پایین...
_با چادر چجوری میخوای ازین هفت خان رستم رد شی
خندید_تو بفرست پایین میگم برات..
_باشه..
تماس قط کردم
از داخل کمد پلاستیک چادر و روبند که خریده بودیم بیرون کشیدم
به سمت آشپزخونه رفتم ...
از پنجره نگاهی به بیرون انداختم
نیلا پشت ساختمون به دیوار تکیه داده بود...
سوتی زدم
که متوجه من شد...
پلاستیک پرت کردم براش..
که رو هوا گرفتش و
دستی تکون داد ...
تند تند مشغول پوشیدن چادر شد
*نیلا*
چادر روی سرم مرتب کردم
کمی صدام صاف کردم
به سمت ورودی ساختمان رفتم
نگاهم به غلامی افتاد که مثل جغد اطراف رو میپایید با دیدن من که به سمتش میرفتم
چشماش گرد شد
یاد حرف رادمهر افتادم که به خمیده نبودن نیلو شک کرده بود
نامحسوس پشتم خم کردم
و
دیگه تقریبا بهش رسیده بودم..
با صدای لرزونی که شبیه پیرزنا بود گفتم_سلام مادر...
غلامی صاف ایستاد با دهن نیمه باز به من نیگاه میکرد
قیافش واقعا دیدنی بود
کاش نیلو بود این صحنه رو میدید
من من کنان گفت_سلام..با کسی کار دارین؟؟
دستم روی کمرم گذاشتم و با پاهای لرزون
رفتم روی پله ساختمان نشستم_آی ننه..آره..نوه ام اینجا زندگی میکنه اومدم دیدنش..
هرچی میگم بیا بهم سر بزن نمیاد..من باید بیام..
جونای این دوره زمونه..خیلی کله شق و تنبل هستن
غلامی_نوه تون کیه؟؟
_همین دختره چشم سفید ،که تنها زندگی میکنه ...
غلامی_آها منظورتون نیلوخانوم...
_آره آره...
ازروی پله ها بلند شدم
_خب مادر من برم که باید شب نشده برگردم...
به سمت در ساختمان رفتم که
با صداش متوقف شدم_چرا کفش دخترونه پوشیدین پس؟؟
چشمام گرد شد یا خدا حالا چی جوابش بدم
به سمتش چرخیدم
آب دهنم قورت دادم
نیلا آروم باش
تو به خونسرد بودن معروفی آروم نفس عمیق...
با صدای که سعی میکردم بخاطر ترس تغییر نکنه گفتم
_هی مادر..کفشای این چشم سفیده..
میگه کفش راحتیه..منم کمر نمونده برام
اینا رو پوشیدم که اذیت نشم..
آهانی گفت
سریع عقب گرد کردم
تا چیز دیگه ای ندیده و لو نرفتم با ورودم به ساختمون نفس عمیقی کشیدم
romangram.com | @romangram_com