#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_41
متعجب پرسیدم_چی؟؟
چشمام ریز کرد_اینکه چرا باید از بالکن خونه بپری پایین؟؟
من من کنان گفتم_آ خب..راستش..
نگاه خیره مرتضی باعث شده بود تمرکزم از دست بدم
و نتونم جواب قانع کننده ای توی ذهنم پیدا کنم
با باز شدن در آسانسور
سریع بیرون پریدم که مرتضی استینم کشید
بخاطر یهویی بودن کارش به سمت عقب برگشتم..
چند سانتی بدنش ایستادم
و توی چشماش زل زدم..
چشماش دو دو میزد..
انگار میخواست راست و دروغ حرفام از چشمام بخونه
مرتضی _کجا؟؟جوابم ندادی؟!
کلافه شدم
این چقد سمج بود..
نفسم به شدت بیرون دادم_خب حوصله جشن و شلوغی نداشتم..ازمهمونی فرار کردم ..خوبه؟؟
چشمام ریز کرد_پس چرا برات جشن تولد گرفتن؟؟
حامد میگفت تو خودت از جشن خبر داری و واسش تدارک دیدی...
آب دهنم قورت دادم
یهو فکری به ذهنم رسید
آهی کشیدم
_خب اونروز حالم خوب بود ..ولی امروز با دیدن عشق سابقم با دوست دخترش بین مهمونا
دلم گرفت..
حس خفگی بهم دست داد تحمل اون محیط نداشتم ..
سرم پایین انداختم
مرتضی سکوت کرده بود
با صدای که سعی میکردم بلرزه
ببخشیدی گفتم و به سمت واحدم رفتم
مرتضی_ببخشید نیمخواستم ناراحتت کنم..
پشتم بهش بود
ازینکه حرفم باور کرد لبخندی روی لبام نشست...
کلید انداختم و در باز کردم
بدون اینکه بهش نگاهی کنم دوباره با صدای غمگینی گفتم_مهم نیست
سریع خودم توی خونه انداختم در بستم
نفسم آسوده بیرون دادم_هووف این پسر تمام صفات باهم داره
خجالتی،پرو،فضول، بیخیال...
سری تکون دادم تا فکرش از ذهنم بیرون بره..
صدای زنگ گوشیم بلند شد با دیدن اسم نیلا سریع تماس وصل کردم_الوو نیلا چیزی شده؟؟
نیلا_سلام..نه...کجایی؟؟
_تازه رسیدم خونه..
نیلا_خوبه منم نیم ساعت دیگه میام..
_باشه ..فقط مواظب باش مرتضی و آقای غلامی تو ساختمون نبیننت..
نیلا باشه ای گفت تماس قط کرد
به سمت اتاق خواب رفتم بعد
عوض کردن لباسام با لباس راحتی
و خودم روی تخت
دلم یه خوااب سنگین میخواست که با صدای بمب هم بیدار نشم..
**
چشمام هنوز کامل گرم نشده بود که با صدای گوشیم ازخواب پریدم
_بله..
صدای ترسیده نیلا توی گوشم پیچید_نیلو چادر با روبند توی کمد از پنجره میندازیش پایین توکوچه..
متعجب پرسیدم_چرا..؟
romangram.com | @romangram_com