#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_37
نالیدم_نیلا پولمون کمه..
نیلا بی حرف فقط نگاهم میکرد
ساعتی کنار خیابون نشسته بودیم که با خنده فکری به ذهنم رسید..
_من و تو شبیه هم هستیم...اول توبرو غذا بخور ..بعدش من میرم درخواست غذای بیشتر میکنم... باشه
ابنجور هردومون سیر میشیم پول کمتریم میدیم
نیلاترسیده گفت_اگه بفهمن چی...
دستش کشیدم _نترس کسی نمیفهمه ..برو
نیلا با پاهای لرزون به راه افتاد
اون روز اولین روزی بود که هردومون با پول کم سیر شدیم
انقد خوشحال بودیم که روی زمین بند نمیشدیم
از اون روز کارمون شده بود پنهان کردن دوقلو بودنمون...
بعد از چندسال جون کند
اتفاقی تصمیم به دزدی گرفتیم تا با تیغ زدن پسرای پولدار زندگیمون بگذره
پول خوبیم گیرمون میومد
تا که کم کم به اینجا رسیدیم
حتی وقتی برای اجاره خونه رفتیم بخاطر کمتر دادن اجاره بازهم دونفره بودنمون پنهون کردیم ....
این دروغ انگار تا اخر عمر به ما چسبیده بود...
با تقه ای که به در خورد سیخ ایستادم
که صدای پسری به گوشم خورد..
خودم به دیوار چسبوندم
دقیقا پشت در اتاق قرار داشتم
سر پسر اطراف چرخید _مینا...
کمی مکث کرد
و از اتاق خارج شد
نفس آسودمو بیرون دادم...
باید ازینجا میرفتم ..وگرنه تو این شلوغی حتما لو میرفتیم
نگاهی به پنجره بالکن انداختم..
به سمتش رفتم
و بازش کردم
ارتفاعش کمی زیاد بود
ولی تنها راه برای رفتن بود
نگاهی به اطراف انداختم..هیچکس توی حیاط نبود
ولی
و روشنی روز کار سخت میکرد برام
خودم از دیواره بالکن آویزون کردم..
چند نفس عمیق کشیدم و بدون اینکه به پایین نگاه کنم..
خودم رها کردم
ولی خلاف انتظارم توی جایی گرم و نرم فرود اومدم...
چشمام که بخاطر ترس بسته بودم باز کردم
با دیدن چهره مرتضی جلوی صورتم
هینی کشیدم
که اونم ترسید و منو رها کرد
و با کمر محکم به زمین خوردم صدای آخم بلند شد
از درد چهر ام جمع شد_کمر شکست...
مرتضی من من کنان کنارم نشست_چیزی..شد..من..ببخشید..یهوو..از بالا..اومدین..پایین..من ..نمیخواستم..
بخاطر درد اعصابم خورد بود_میشه ساکت شی...
طفلک بدجور توی برجکش خورد اخمی کرد و ساکت شد....
لعنتی نباید کسی منو میدید...الان بره داخل با دیدن نیلا
حتما میگه این دختره جادوگر ...
باید یه جوری با خودم ببرمش خونه...
romangram.com | @romangram_com