#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_119






حسابی با نمک شده بود





تند تند مشغول کشیدن غذا ها شدم و نیلا ظرف ها رو می برد





نیلا*





با آرایش سنم رو کلی بالا برده بودم

ولی جوری نبود که کسی شک کنه

آرین با دیدن من کمی متعجب شد ولی زود به خودش اومد





با اشاره آرین سینی شربت رو جلوی سینان گرفتم





سینان سرش رو بلند کرد که نگاهش بهم خورد

قلبم تو دهنم می زد





ازش چشم گرفتم و سرم رو پایین انداختم

تا نگاهم چیزی رو لو نده





وقتی همچنان شربت تو سینی موند دوباره نگاهش کردم

با شک نگاهم می کرد





این همه تغییر چهره داده بودم

خدایا نشناسههههه

تند تند تو دلم به خدا التماس می کردم و هر چی آیه بلد بودم می خوندم





بالاخره لیوان رو برداشت و خلاصم کرد

تند به سمت آشپزخونه رفتم





وارد شدم که مهبد رو کنار نیلو دیدم

نیلو با دیدنم لبخند زد:

- آقا مهبد مامانم

نیلو_مامان ایشون آقا مهبد دوست آقا آرینه





سر تکون دادم و سعی کردم صدام رو تغییر بدم:

- سلام پسرم

مهبد لبخند مهربونی زد- سلام خوب هستین؟





- ممنون پسرم...

توی دلم خندیدم پسری که از خودم بزرگتره...





سینی رو روی میز گذاشتم و برگشتم که دیدم خیره ام شده





ابروم رو بالا انداختم که با نیش باز گفت:

- هزار الله و اکبر شما هم مثل دخترتون خیلی خوشگلیناا چقدرم که شبیه همین...





چپ چپ نگاهش کردم

که معذرت خواهی کرد و از آشپزخونه بیرون رفت





بلافاصله نیلو کنارم ایستاد:

- چی شد؟شناختت





نفسم رو بیرون دادم و آروم گفتم:

- شک کرد اما نفهمید ..

دستش رو روی قلبش گذاشت:





- داشتم خفه می شدم از ترس

- زود باش بقیه کارها رو انجام بدیم دیر می شه...





شام سرو شده بود و من و نیلو هم تو آشپزخونه مشغول خوردن شام بودیم





واقعا خوشمزه شده بود

با نیش باز به هم نگاه می کردیم و هی از خنده غش می کردیم....





با صدای سرفه ای غذا پرید تو گلوم و نیلو در حالی که از جا می پرید چشم غره ای به آرین رفت:





- مامانمو کشتین....

مامان آب بخور

لیوان آب رو سر کشیدم و بلند شدم که آرین گفت:

- ببخشید بفرمایید راحت باشین





با چشم های گرد بهش زل زدم

این همه ادب خرج کرد!

این مگه بلد بود با ادبم باشه؟؟





دوباره پشت میز نشستم



romangram.com | @romangram_com