#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_118
کسی حواسش نبود
به سمت اتاقمون دویدم و در رو باز کردم.
نیلا هول کرده داشت خودشو زیر تخت میچپوند
با دیدنم اخم کرد و در حالی که کمرش رو میمالید گفت:
- کوفتت نزنه..هنی اوهنی بگو سکته زدم
در رو بستم و به در تکیه دادم
که متعجب نگاام کرد
- چته؟ چرا رنگت پریده؟
با وحشت گفتم :
- خاک بر سر شدیم نیلا
نیلا- چیشده؟
- سینان اینجاست...
کپ کرده دستش رو کمرش موند
پشت در سر خوردم:
- حالا چه خاکی به سرمون بریزیم؟
هیچکسم نیست کارا رو بندازیم گردنش..
مارو نبینه
هر دو ماتم زده به هم زل زده بودیم که نیلا گفت_فهمیدم..
تو برو به کارت برس
تو آشپزخونع بمون...
- پذیرایی چی میشه؟
نیلا- برو کارت نباشه، من درستش می کنم
اگه آرین اومد بگو زنگ زدم مامانم بیاد کمک دست تنها نمیتونم
با چشم های گرد زل زدم بهش_مامان؟؟
بلندم کرد و هولم داد بیرون
دوباره با ترس و لرز برگشتم تو آشپزخونه...
پشت به در داشتم ظرف میشستم که دستی رو شونه ام نشست
با وحشت از جا پریدم که ارین اخم کرد:
- کری مگه؟ چرا جواب نمیدی؟
- ببخشید..حواسم نبود
آرین- غذا ها آماده است؟
- الان آماده می کنم
به سمت در رفت که گفتم:
- من...
برگشت و نگاهم کرد
- زنگ زدم مامانم بیاد کمک دست تنها نمی تونستم به همه ی کارا برسم
اخمش غلیظ تر شد ولی چیزی نگفت و بیرون رفت
نفسم رو بیرون دادم
خوب شد گیر نداد
هنوز نچرخیده بودم که پیرزنی وارد شد
با تعجب نگاهش کردم
مهمونشون بود اینم؟؟
نزدیک تر اومد و لبخند گنده ای زد
-_نشناختی؟
با چشم های گرد شده گفتم:
- نیلااا..
چشمک زد:
- بمون تو آشپزخونه پذیرایی رو من انجام می دم
با خوشحالی سر تکون دادم:
- این لباسا رو از کجا آوردی؟
نیلا- از همون پیرزنه که کمکش کردم قرض گرفتم
یه لباس گلگلی بلند تنش بود و یه چارقد قرمز با یه عالمه ریشه که زیرش هم روسری رو پیچیده بود دور سرش
جوراب های مشکی کلفت و کفش های تخت پیرزنی پاش بود
یه چادرم پیچیده بود دور کمرش
با گریم ماهرانه ای که چین و چروک روی صورتش گذاشته بود
romangram.com | @romangram_com