#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_120




آرین رو به نیلو کرد_لازم نیس بیای دیگه وقتی مهمونا رفتن برای جمع کردن وسایل صدات میزنم





نیلو سری تکون داد_باشه





دوباره آرین نگاه دقیقی به من انداخت و از آشپزخونه بیرون زد





_تعجب بود گیر نداد بهمون!

نیلو_ندیدی چه ادبی واست خرج کرد مامان جان؟؟

خو از تو خجالت کشید دیگه





دوتایی زدیم زیر خنده...

_عجب حس خوبی داره مادر شدن..

چادرم رو کمی مرتب کردم

با لودگی گفتم

_پاشو پاشو دخترم ظرفا رو بشور من کمرم درد میکنه جون ندارم





نیلو چپ چپ نگاهم کرد_نیست ده تا بچه زاییدی کمر نمونده برات





بلند زدم زیر خنده که نیلو انگشتش رو جلوی دهنش نگه داشت_هییس بابا یواش تر...





صدام پایین اوردم_همین تو رو بدون پدر، زاییدم خیلیه..





نیلو سری تکون داد_آی بی ادب..

ریز خندیدم

مشغول جمع کردن وسایل روی میز شدم

و نیلو هم تند تند ظرفا رو میشست





مهمونا کمکم عزم رفتن کرده بودند





از آشپزخونه بیرون زدم تا بقیه ظرف ها رو

جمع کنم





سینان و آرین و چند نفر دیگه وسط سالن گرم صحبت بودند

نگاه دقیقی به لباس تمنا انداختم

کاملا پوشیده و رسمی بود

چادرش روی دستش انداخته بود





بیخیال مشغول جمع کردن ظرف ها شدم

تمام مهمونا رفته بودند و خونه کاملا خالی بود...





با نیلو تموم خونه رو تمیز کردیم





دستم روی کمرم گذاشتم_وای مردم از خستگی...

با صدای آرین ترسیده به عقب برگشتم_شما استراحت کنید

دخترتون باقی کار ها رو انجام میدن...





باید یه کاری میکردم تا دیگه انقد کار بهمون نده





یاد فیلم های هندی افتادم با صدای پر از بغض گفتم _نه مادر..این طفل معصوم هم مریضه ..یه تومر خیلی بد توی مغزش داره

نباید زیاد خودش رو خسته کنه براش مثل سم میمونه...

خودش هنوز خبر نداره از مریضیش...





الکی گوشه چادرم رو روی چشمم کشیدم تا اشک های دروغیم رو پاک کنم...





نیلو از آشپزخونه خارج شد با دیدن ما به سمتمون اومد_چی شد مامان؟؟





چپ چپ به آرین نگاه کرد

دست نیلو رو فشردم_چیزی نیست مادر خسته شدم ...





دستم کشید و روی مبل نشوند_بشینید من بقیه کارا رو انجام میدم..





آرین با اخم زل زده بود با زمین_لازم نیست ..فردا چند نفر میان بقیه کارهارو انجام میدن..

میتونید برید استراحت کنید..این چند روز خیلی کار کردین





لبخند خبیثی روی لبام نشست

ولی برای اینکه لو نرم سریع جمعش کردم_خیر از جوونیت ببینی مادر...

من دیگه رفع زحمت میکنم..پس





منم مثل دخترم خدمتکار هستم

و باید برم کارای عقب مونده ام رو انجام بدم





آهی کشیدم_این بی پولی باعث شده من از دختر عزیزم دور بمونم





آرین بی حرف سری تکون دادن..

نگاهم به چهره متعجب نیلو افتاد...دهنش شش متر باز شده بود



romangram.com | @romangram_com