#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_116






خودم مظلوم کردم_ولی من عاشق مهبد شدم...





چشمای نیلو گرد شد...





نیلو

*

اخر هفته خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش میکردم رسید





تمام مدت من و نیلا درگیر خرید و اماده کرد دسر و چند مدل غذا و

تزیین و دکور خونه بودیم





آرین حتی یک بار هم دراین مدت به خونه سر نزد

تا اوضاع رو چک کنه





فکر کنم زیادی به ما مطمئن بود...





با صدای نیلا از فکر بیرون اومدم

_وای نیلو نفسم گرفت ...شیفت تویه برو بقیه پذیرایی با تو...





از روی تخت بلند شدم_خسته نباشی..

نیلا_والا با این تعداد جمعیت خسته نشی خیلی حرفه..





لبخندی زدم_استراحت کن بقیه کارا رو من میکنم





خودش روی تخت پرت کرد





از اتاق بیرون زدم

با دیدن سیل جمعیت

خشکم زد





به سمت آشپزخونه به راه افتادم





که با دیدن رادمهر لرزی به تنم نشست

مشغول خوش و بش با ارین بود





آب دهنم قورت دادم

سریع پریدم توآشپزخونه _وای این اینجا چیکار میکرد





_چرا خشکت زده ...شربت ها چی شد؟؟





ترسیده به عقب برگشتم

آرین با اخم پشت سرم ایستاده بود





_الان میارم...





بدون حرف از آشپرخونه بیرون رفت





سریع چند لیوان شربت توی سینی گذاشتم و

به سمت جمعیت رفتم





آرین با دیدن من

اشاره ای کرد تا به سمتشون برم...





رادمهر پشت به من ایستاده بود

میترسیدم با دیدن من چیز نا به جایی بگه و

بدبخت بشم...





بسم الله زیر لب گفتم

به سمتشون رفتم





_بفرمایید...

رادمهر به سمت من چرخید و با دیدنم

تای ابروش بالا رفت _سلام بانو...





لبخند زورکی روی لبم نشست_سلام خیلی خوش اومدین...





با لحنی خاص گفت_ممنونم ...





لیوان شربتی برداشت

سریع به سمت بقیه مهمونا رفتم

تا جلوی چشم رادمهر نباشم





که با صدای...



romangram.com | @romangram_com