#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_114
نیلا
*
با لبخند مشغول کشیدن غذا شدم
بوش که عالی بود
مطمئنم طعمشم عالیه..
آرین ازینکه مارو اخراج نکرد خوشحال میشه...
با سلیقه وسایل روی میز چیدم
مهبد وارد آشپزخونه شد_اووم عجب بویی..چه کردی دختر...
لبخندی روی صورتم نشست...
حواسم پر کشید پیش نیلو
حتما الان بیرون منتظر منه...
و نمیدونه اخراج نشدیم
باید بهش خبر بدم
این دستشویی بی موقع من هم مسبب خیر شدا...
نگاهی به پسرا انداختم
که مشغول کشیدن غذا بودند..
چهار چشمی زل زده بودم به آرین که اولین قاشق رو بالا برد توی دهنش گذاشت
صورتش جمع شد...
مهبد با خوردن اولین قاشق
شروع کرد به سرفه کردن
سریع لیوان آب روی میز رو سر کشید
ترسیدل آب دهنم قورت دادم
_چیزی شده؟؟
مهبد با دیدن قیافه آرین که سرخ شده بود
اشاره ای به من کرد_برو تو اتاقت فعلا...
چیزی از رفتارشون سردرنمیاوردم
باشه ای گفتم و به سمت اتاق رفتم
به محض ورودم نیلو پرید جلوی پام_ور پریده چرا انقد سوتی میدی..
_آ تو کی اومدی ؟؟
نیلو_جای نرفتم که بیام..
اشاره ای به بیرون کرد_چی شد ؟؟خوششون اومد از ناهار؟؟
با یاد آوری چهرشون اخم کردم_فکر نکنم...
نیلو_چرا؟؟
شونه هام بالا انداختم_نمیدونم فکر کنم بی نمک شده بود...
نیلو متفکر به زمین زل زد_ولی من به اندازه نمک زدم ..شایدم بیشتر
ابروهام بالا رفت_تو غذا رو نمک زدی؟؟
سری تکون داد_آره چطور..
خندیدم_آخه منم نمک زدم
و دوتایی همزمان گفتیم _پس شور شده بود
زدم زیر خنده_از قدیم گفتن آشپز که دوتا شد غذا یا شور میشه یا بی نمک
روی تخت نشستم _اوه فکرش بکن چقد شوور بوده
که آرین سرخ شده بود
دوتایی ریز خندیدم
روی تخت دراز کشیدم
که نیلو دستش دور بدنم حلقه کرد_یعنی آخر این قصه چی میشه..؟
با لودگی گفتم_لو میریم بعدشم میبرنمون و زندان حبس ابد..
romangram.com | @romangram_com