#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_108


دستش روی دستگیره گذاشت که....





عقب گرد کرد_اه مدارک توی اتاق کار گذاشتم

بدون توجه به من به سمت اتاق ته راه رو رفت..





شونه ای بالا انداختم

و بیخیال از پله ها سرازیر شدم





مهبد روی مبل نشسته بود و سرش توی گوشیش بود





با شنیدن صدای پای من سر بلند کرد

و تای ابروش بالا برد

دوباره سرش توی گوشیش فرو کرد_بهتر نیست تو خونه ای که چندتا پسر مجرد رفت و امد میکنند ،لباس پو شیده تری بپوشی؟؟





تمام حرفش رو بدون اینکه لحظه ای سرش بالا بیاره و به من نگاه کنه زد





اخمی روی پیشونیم نشست_قرارنیست این مدت که اینجا کار میکنم توی چادر بپیچم خودم رو...

من فکر نمیکردم شما به این زودی برمیگردین..

فقط میخواستم کمی راحت باشم...





منتظر جوابی ازش نشدم





به سمت اتاق به راه افتادم

تا لباسم رو عوض کنم





_همش بلدن دستور بدن..





به محض ورودم به اتاق پلاستیک لباس رو از گوشه دیوار

برداشتم و روی تخت خالی کردم

****

نیلو

****

گوشم رو روی در چسبوندم

صدای از بیرون نمیومد





میتونستم راحت بیام بیرون





آروم دستگیره رو کشیدم و

از لای در نگاهی انداختم

کسی توی راه رو نبود





آسود در کامل باز کردم





اولین قدم از اتاق بیرون نگذاشته بودم که صدای داد آرین از جا پریدم_توهنوز اینجا ایستادی که. .





به سمتش چرخیدم

با دیدن چشمای عصبیش که بین

چشمام و بازو و گردن لختم میچرخید





بدنم گر گرفت...

سرم پایین انداختم





آرین_برو تو آشپزخونه برای ظهر ناهار آماده کن ..بجای بیکار گشتن توی خونه..





سری تکون دادم _چشم....





با دو از پله ها سرازیر شدم

کسی توی سالن نبود





به سمت اتاق به راه افتادم تا

لباس پوشیده تری بپوشم که با دیدن

مهبد کنار دستشویی منصرف شدم





مطمئنن نیلا رو دیده بود...

و دیدن من صلاح نبود دیگه





عقب گرد کردم

ترجیح میدادم تو ی آشپزخونه مشغول بشم

تا اینکه جلوی چشم آرین و مهبد لخت بگردم...





این نیلا معلوم نیست کجا غیبش زده...





توی آشپزخونه مردد ایستادم _خب ناهار چی بپزم؟؟





صدای قدم های بلند و محکم آرین که از پله ها میومد شنیدم

آرین_مهبد این دختره کجا رفت؟؟



romangram.com | @romangram_com