#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_105
نیلو کنارم ایستاد_به چی نگاه میکنی؟؟
به دستبند ها اشاره کردم_نگا چه خوشکلن ..بخریم؟؟
آهی کشید_دستبنداش باهم فرق داره..نمیتونیم بپوشیم
_خواهش میکنم..همیشه که نباید همه چیزمون مثل هم باشه
ببین این دستبند ها ست چقد خوشکلن....
چشماش توی حدقه چرخوند_نیلا اینا برای دوست دختر و پسراس
نه من و تو
لب و لوچه ام آویزون شد_مهم نیته ..من و توام عاشق هم هستیم ..مگه نه؟؟
سری تکون نداد_از دست تو..
با اصرار زیاد من بلاخره
نیلو قبول کرد دو تا دستبند که بنداش مروارید ریز سیاه و یکی سفید داشت
از یکی قفل آویزون بود و از یکی کلید بخریم
خیلی ذوق داشتم
دلم میخواست هرچه سریع تر ببندمش به دستم...
کنار خیابون ایستادیم
بعد از گرفتن تاکسی به سمت خونه به راه افتادیم...
توی ماشین نگاهم فقط روی جعبه دستبند ها بود
نیلو_همچین با ذوق نگاه میکنی انگار دفعه اولته دستبند خریدی...
لبخند پهنی روی لبام نشست_یه حس خیلی خووبی نسبت به اینا دارم
دستبند از داخل جعبه اش بیرون کشیدم
روی دست نیلو بستم..
سفید مال تو این مشکیه هم مال من
بلند خندیدم _چون این کلید داره و من همیشه مشکل گشا هستم
سری از روی تاسف تکون داد_تو دیونه ای...
دستبند به دستش دادم_برام ببندش
دستبند رو به دستم بست با لذت نگاهش کردم
نیلو_فقط مواظب باش جلوی پسرا سوتی ندیدی ..چون دستبندا خیلی تو چشمه...
به پشتی صندلی تکیه دادم_نگران نباش
سر کوچه پیاده شدیم..
نیلو زودتر از من به سمت خونه رفت
چشم چرخوندم
خیابون خلوت بود...
به سمت خونه به راه افتادم...
سوت زنان در باز کردم
کسی خونه نبود تا شب آزادی کامل داشتیم
کفشام توی جا کفشی قرار دادم
داد زدم_کجا رفتی؟؟
یهو با دیدن چهره فوق عصبانی آرین جلو راهم چشمام گرد شد
آرین_اینجام...
من من کنان_س..سلام..
سری تکون داد_فکر کنم اینجا رو با هتل یا خونه خالت اشتباه گرفتی...
_نه من..خب چیزه..
از ترس حضور یهوییش ذهنم قفل کرده بود...
صدای مهبد بلند شد_من بهش گفتم بره بیرون...چون تو قرار بود کل روز کارای شرکت بکنی...
آرین نگاه برنده ای به مهبد انداخت_بیخود کردی تو...
romangram.com | @romangram_com