#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_102


سعی کن مسئولیتت رو درست انجام بدی..





چشمکی زدم_چشم...





مطمئن بودم اگه نیلو میفهمید

بجای درست کردن گندش دارم بدترش میکنم خفم میکرد





خندم گرفته بود

آرین_به چی میخندی؟؟





خندم جمع شد_به هیچی..





آرین لقمه آخری توی دهنش گذاشت از پشت میز بلند شد_نه به خجالتی بودن چند دقیقه قبلت...نه به الان که اگه ولت کنن دوباره لخت میشی





اخمی کردم

نه دیگه این زیادی داشت پررو میشد





_اتفاق صبح کاملا ناخواسته و یهویی بود...





پوزخند غلیظی زد_شما راست میگی...





به میز اشاره کرد_جمعش کن...





با گام های بلند از آشپزخونه خارج شد





_نکبت زشت...





مشغول تمیز کردن میز شدم

بعد از سابیدن کامل آشپزخونه نفس آسوده ای کشیدم





اخیش حالا تو خونه تنها شدیم

لازم نیست قایم موشک بازی کنیم





به سمت اتاق رفتم





نیلو روی تخت خوابیده بود چشماش بسته بود





_نیلو؟؟؟

هومی زیر لب زمزمه کرد

_کارا تموم شد بریم خرید؟؟





از روی تخت بلند شد و نشست_آره ..منم ازین خونه خسته شدم...

شاید کمی خرید حالمون خوب کنه...





لبخندی زدم _پس پاشو لباست بپوش بریم...





تنها لباس که داشتیم پوشیدم





و دوتایی جلوی آینه کوچیک

روی دیوار ایستادیم





نیلو_نیلا تا کی باید اینجوری زندگی کنیم؟؟





کم کم دارم حس میکنم دوقلو بودن یه بیماری که ما مجبوریم پنهانش کنیم....





به سمتش چرخیدم_ولی من برعکس تو فکر میکنم بزرگترین نعمتی که خدا میتونه به یکی از بنده هاش بده

اینه که یه خوواهر درست شبیه خودش داشته باشه...





لبخندی روی لبش نشست

بوسه ای روی لپش نشوندم_بریم ؟؟





سری تکون داد_بریم..تو برو من پشت سرت میام...





_لازم نیست ..آرین رفت سر کارش

کسی دیگه هم خونه نیست با خیال راحت میتونیم بریم بیرون...





اخمی کرد_ممکنه کسی مارو ببینه ..تو برو سر کوچه منتظر من بمون...





_باشه..





از اتاق بیرون زدم





romangram.com | @romangram_com