#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_98
-قول میدم.
پری بعد از نگاه نگرانی که بهم کرد دستامو ول کرد.وقتی به مهرزاد رسید آروم یه چیزی به مهرزاد گفت و اونم سری تکون داد.پری رفت تو...خواستم از مهرزاد بخوام که برام پالتو مو بیاره ولی اون زودتر از من گفت:
-دیدیشون؟
با سر آره ایی گفتم. مهرزاد ادامه داد:
-از اینکه با هم دیدیشون ناراحتی و می خوای بری؟
-من باید برم...اول اینکه حالم خوب نیست و دوم اینکه اگر مهری منو اینجا با شما ببینه بد میشه.اون خیلی تیزه...با من مشکل داره و اگر ببینه منو شما رسمی با هم برخورد می کنیم برای اذیت کردنمم که شده به همه ماجرای اون روز و میگه...
مهرزاد کتشو در آورد و انداخت روی شونه های لختم و گفت:
-فکر کردی اگر منو تنها ببینه کاری نمی کنه؟
دستمو روی شقیقه هام که حالا درد می کرد گذاشتم و گفتم:
-نمی دونم...ولی برم بهتره.
-اما نظر من اینه که بری تو و باهاش حال و احوال کنی و بهش بگی که به کسی چیزی نگه چون ما نمی خوایم کسی فعلا چیزی بدونه...
-فکر می کنین اون به حرف من گوش می کنه؟
-اون شاید گوش نکنه ولی کاوه گوش می کنه و جلوشو میگیره.
-چقدر خوش خیالین.
-بهتره به حرفم گوش کنی و بریم تو..
دستشو روی پیشونیم گذاشت و گفت:
تبت خیلی بالاست...داری می لرزی، از سر شب حواسم بود که بی حال بودی...می خوای بری تو یکی از اتاقای بالا یه ذره استراحت کنی تا حالت بهتر بشه؟
romangram.com | @romangraam