#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_97
-فکر کردی من میذارم با این حالت جایی بری؟
چند نفری که اطرافمون وایستاده بودن داشتن به ما نگاه می کردن. نمی خواستم جلب توجه کنم، دست پری رو گرفتم و با هم رفتیم بیرون.پری گفت:
-تو چته؟
-تو گرم بود.
-با این لباس نازک حالت بدتر میشه...بیا بریم تو.
-نه پری، باید برم...فقط برو پالتومو بیار.
-گفتم که نمی ذارم بری...
-پری خواهش می کنم بحث و ادامه نده...
-آخه تو...
صدای مهرزاد مانع از ادامه ی صحبتش شد.
-مشکلی پیش اومده خانما؟
-پری: نمی دونم آناهید چش شده... یهو بلند شده میگه می خوام برم.
-پری حالم خوب نیست، درکم کن.
-پری: اتفاقا چون حالت خوب نیست نمیذارم بری.
مهرزاد رو به پری گفت:
-شما برین به مهموناتون برسین... من راضیش می کنم که نره.
ولی پری همچنان وایستاده بود و دستای منو محکم تو دستاش نگه داشته بود...مهرزاد دوباره گفت:
romangram.com | @romangraam