#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_94

سارا در حالی که می خندید گفت:

-بچه ها تو رو خدا قیافه ی طناز و ببینین. داره منفجر میشه.

به طناز نگاه کردم که با حرص داشت به جایی خیره شده بود. مسیر نگاهشو دنبال کردم تا به مهرزاد رسیدم که چند تا خانوم دورش کرده بودن...حسابیم مشغول بگو و بخند بودن. خندم گرفت، معلوم بود خیلی داره بهش خوش می گذره.

-شیما:چه حرصیم می خوره.

-سارا:واسه ی اینکه حسابی از دوستش عقب مونده . ولی حقشه

-ولش کنین...از خودتون حرف بزنین.

-گلاره: راست می گه...بیاین بریم برقصیم

-من نمی یام...نمی تونم زیاد وایستم.

-شیما: می خوای من پیشت بمونم.

-نه عزیزم...برو برقص.

همه شون رفتن و وسطم حسابی شلوغ بود. حالا که کسی نبود فضولیم گل کرده بود و می تونستم راحت دکوراسیون توی خونه رو دید بزنم. همه وسایلا شیک بود. صدای ببخشیدی باعث شد که دست از نگاه کردن بردارم. از دیدن دکتر زرافشان تعجب کردم... دکتر زرافشان گفت:

-سلام. اجازه هست بشینم؟

-سلام، خواهش می کنم بفرمایید.

-راستش دیدم تنهایین گفتم بیام پیشتون....البته اگر مزاحم نباشم.

-خواهش می کنم...

-فکر کنم امشب همه ی دکترای بیمارستان اینجان

-فقط خدا کنه مریض اورژانسی نداشته باشن.


romangram.com | @romangraam