#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_90
-پری...
با لحن دلخوری گفت:
-باشه، هر طور راحتی...تو بهترین دوستمی... دوست داشتم امشب کنارم باشی ولی اصرار نمی کنم.
بعد از قطع کردن گوشی از کاری که کردم پشیمون شدم و دلم براش سوخت. نمی خواستم پری رو توی یکی از بهترین شبای زندگیش ناراحت کنم.مامان اومد تو اتاق، دستمال مرطوبی هم تو دستش بود، پرسید:
-زنگ زدی؟
-آره، ولی ناراحت شد.
دراز کشیدم و مامان دستمال و گذاشت روی پیشونیم و گفت:
-ایشالله تا هفته ی بعد حالت خوب میشه و تو مهمونیه بعدی جبران می کنی. یه ذره استراحت کن تا سوپ حاضر بشه.
تمام فکرم پیش پری بود. خیلی خوشحال بود و من بد زدم تو پرش. واسه گوشیم sms اومد، بازش کردم...پری نوشته بود.
« می دونم که نباید اصرار کنم چون اگر می تونستی حتما میومدی ولی اگر حالت بهتر شد بیا، خیلی خوشحالم می کنی ...تو که می دونی جای خواهر نداشتمی »
خندم گرفت، بازم مثل قدیم داشت خرم می کرد. اشکالی نداره،...فقط یه شبه. ساعت نزدیکای ۶ بود. از جام بلند شدم و چپیدم تو حموم. سریع دوش گرفتم که باعث شد یه ذره سرحالتر بشم ...لباسمو که یه پیراهن شیری تنگ و تا روی زانو بود و پوشیدم. چون وقت نداشتم تصمیم گرفتم موهامو باز بذارم...به پایین موهام که فر درشت بود ژل زدم تا خوب وایسته و جلوی موهامم سشوار کشیدم . آرایش ملایمی هم کردم. مامان اومد تو اتاق و وقتی من و در حال آرایش کردن دید گفت:
-تو چرا داری آماده میشی؟
-میرم مهمونی، حالم خیلی بهتره.
-الان خوبی ولی اگر حالت اونجا بد بشه چی؟
-هیچی نمیشه. دارم میرم بین یه عالمه دکتر...پس نمی خواد نگران بشی.
مامان پوفی کرد و گفت:
-اگر حالت بد شد سریع میای خونه ها.
romangram.com | @romangraam