#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_9
-وا... بده دارم بهت اطلاعات میدم؟
-نه اتفاقا توشه ی گناهام پربارتر شد.حالا این دکترا کجان که من ندیدمشون؟
-گفتم که رفتن سمینار پزشکان جوان تو کیش...دقیقا نمی دونم کی بر میگردن.
-چه عجب تو بالاخره از یه چیزی بی خبر بودی .
-حالا بذار بیان ببینیشون خودتم میفتی دنبالشون.مخصوصا دکتر مهرزاد.من که عاشقشم .
با صدای مامان رفتیم بیرون تا شام بخوریم.بابا هم اومده بود .در کل شب خوبی بود و خوش گذشت اما من نگران فک پری هم بودم که هنوز سالمه یا نه چون تا تونست پشت سر همه حرف زد.شب پری اینا خونمون موندن تا فردا با هم بریم سر کار.
تقریبا نزدیک به دو هفته ست که مشغول به کار شدم .از محیطش خوشم میاد به خصوص که پری هم اینجاست ,هر چند زیاد وقت نمی کنیم با هم حرف بزنیم. توی این مدت متوجه شدم تمام حرفایی که پری در مورد طناز و مهدیه میزده راست بوده. اون دو تا همه ش با هم هستن و مدام به بقیه دستور میدن. هر جا که بحث در مورد دکترا پیش میاد حتی اگر شوخی باشه با اومدن اونا عوض میشه ,مثل اینکه دلیل اخراج شدن پرستاری که پری میگفت هم سر همین موضوع بوده.البته من هنوز چشمم به جمال دکترایی که این همه تلفات دادن روشن نشده.
امروزم مثل روزهای قبل همه ش درگیریم و روز پرکاری داریم.داشتم علائم یکی از بیمارا رو چک می کردم که پری بهم زنگ زد و ازم خواست برم ایستگاه پرستاری. کارمو انجام دادم و رفتم پیشش که با عجله گفت:اللهی دورت بگردم...میشه ده دقیقه اینجا وایستی من برم پایین؟ یه کار ضروری باید انجام بدم وگرنه اخراجم...
منتظر جواب من نموند و رفت.بعد از رفتنش چون نمی دونستم باید چی کار کنم و کسی هم نبود تا ازش سوال کنم ترجیح دادم به چیزی دست نزنم .نشستم پشت میز و به پرونده ایی که روبروم بود نگاه کردم.هنوز چند دقیقه نگذشته بود که طناز و مهدیه همراه با یه دکتر جوون وارد بخش شدن.حتما دکتر مهرازد بود چون این دوتا چنان محاصره ش کردن که انگار احتمال داره هر لحظه بهش حمله کنن.به خاطر اینکه نشسته بودم و میز پیشخوان هم بلند بود میتونستم بدون اینکه دیده بشم دکتر مهرزاد و خوب برانداز کنم .قد بلندی داشت.موهای مشکی و صورتی گردی که به خاطر آفتاب گرفتن حسابی برنزه شده بود و بینی قلمی و لبهای نازکش هم صورتش و زیبا تر کرده بود.قیافه ی خوبی داشت ولی نه در حدی که بچه ها بخوان بیست و چهار ساعته در موردش صحبت کنن و طنازم به خاطرش خودش و به آب و آتیش بزنه هرچند قیافه ی طناز چندان جالب نبود بس که توی صورتش دست برده بود و به هیچ عمل جراحی زیبایی نه نگفته بود.البته همیشه میگن وقتی یه نفر و دوست داشته باشی حتی اگر زشتم باشه به چشمت زیباست. شاید مهرزاد اخلاق خیلی خوبی داره درست مثل ...
اَه ...نباید بهش فکر کنم.نگاهمو ازشون گرفتم و به روبروم خیره شدم.گوشیم زنگ خورد که بازم پری بود و ازم خواست اطلاعات پرونده ی بیماری رو که می خواد براش بخونم.چون قفسه ی پرونده ها پشتم بود از جام بلند شدم و مشغول گشتن شدم. بعد از چک کردن اطلاعات, قبل از اینکه قطع کنم پری گفت :راستی دکتر مهرزاد اومده ها...
-میدونم ,خودم دیدمش.
-وا...مطمئنی؟
-آره...اونطور که طناز دوره ش کرده بود شک ندارم که خودش بود .در ضمن این مهرزاد همچین لعبتی هم نیست که همه میگن.والا اونطور که شما ازش تعریف کردین گفتم با یه الهه ی زیبایی طرفم که همتا نداره.
-فکر کنم چشات مشکل داره.
-نخیر سالمه سالمه.من نمی گم قیافش بد بود ولی خیلی خوشگلم نبود.شاید به طناز نخوره ولی با مهدیه بد نمیشه.
-وایستا من دارم میام بالا...فعلاً.
تلفن و قطع کردم و پرونده رو سرجاش گذاشتم اما تا برگشتم متوجه دو تا چشم آبی شدم که بهم زل زده بودن. با تعجب به دکتری که روبروم وایستاده بود و با لبخند شیطونی براندازم می کرد نگاه کردم.بعد از چند لحظه گفت:همیشه انقدر زود در مورد آدما به نتیجه میرسی؟
romangram.com | @romangraam