#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_88

دوباره ازش تشکر کردم و سوار شدم .

با احساس سردرد شدیدی چشمامو باز کردم...بی حال بودم و بازم خوابم میومد. چشمامو که حسابیم می سوخت، بستم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم و بخوابم

ولی با شنیدن صدای باز شدن در اتاقم مجبور شدم دوباره بازشون کنم...مامان بود. چراغ اتاقو روشن کرد که باعث شد دستمو جلوی چشمام بگیرم. مامان گفت:

-تو هنوز خوابی؟؟؟؟

گلوم می سوخت، آب دهنم و به زور قورت دادم و با صدای گرفته گفتم:

-مامان چراغ و خاموش کن لطفا.

-خاموش کنم که دوباره بخوابی؟ پاشو، مگه نمی خوای حاضر شی؟

مامان که دید از جام تکون نمی خورم اومد کنارم و در حالی که موهامو از روی صورتم کنار می زد گفت:

-پاشو عز...ههههههه. تو که مثل کوره آتیش داغی...چرا نمی گی تب داری.

-اصلا نای حرف زدن ندارم.

-از دست تو...پاشو بریم دکتر.

لبخند بی حالی زدم و گفتم:

-مامان من خودم دکترم...اونوقت واسه ی یه سرما خوردگیه ساده برم پیش یه دکتر دیگه؟

مامان دوباره دستشو رو پیشونیم گذاشت و گفت:

-تو به این میگی یه سرماخوردگیه ساده؟؟؟؟؟ تبت خیلی بالاست.

به دستم تکیه دادم و سعی کردم از جام بلند شم که تمام بدنم درد گرفت....انگار همین الان یه تریلی از روم رد شده بود.مامان که صورت مچاله شده از دردمو دید گفت:

-چرا از جات بلند میشی؟ اگه چیزی می خوای بگو تا برات بیارم. تو استراحت کن.


romangram.com | @romangraam