#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_87
-الو...
-سلام...الان کجایی؟
-ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتین.
-چی چی رو اشتباه گرفتن؟ أرتامم...کجایی بیام دنبالت؟
-ممنون....لازم نیست من خو....
-گفتم کجایی؟
لحنش خیلی جدی بود و ساعتم نزدیک ۱۲ بود. چون خیابون خلوت بود و نمی تونستم زیاد منتظر بمونم .آدرس و بهش دادم که گفت:
-تو ماشین بمون من تا ده دقیقه دیگه اونجام.
و قطع کرد.
سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم....با صدای ضربه ایی که به شیشه خورد چشمامو باز کردم.مهرزاد بود. از ماشین پیاده شدم ولی چون لباسام خیس بود لرزیدم....چترشو بالای سرم گرفت و گفت:
-تو ماشین بشین.فقط صندوق عقب و باز کن .
در صندوق و باز کردم .چتر و داد دستم گفت:
-برو تو ماشین.
ولی من به حرفش گوش ندادم وبا اینکه از سرما می لرزیدم، همونجا کنارش موندم و چتر و بالای سرش گرفتم تا خیس نشه... دستاش از سرما قرمز شده بود. بهش نگاه کردم واقعا خوش قیافه بود...پالتوی بلندی هم پوشیده بود که خیلی بهش میومد....وقتی کارش تموم شد از جاش بلند شد و بعد از گذاشتن وسایل تو ماشین اومد روبروم وایستلد. سعی کردم جلوی لرزش بدنم و بگیرم و صاف وایستم ولی گویا موفق نبودم چون مهرزاد گفت:
-لجباز...رفتی خونه قبل از خواب یه دوش آب گرم بگیر...
-بخشید که باعث زحمتتون شدم.
-خواهش می کنم...سوار شو. حسابی خیس شدی.
romangram.com | @romangraam