#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_72
چایی رو ریختم و خودم مشغول چایی خوردن شدم. مامان پشت میز نشست و به من نگاه کرد. متوجه نگاهش شدم. همونطور که یه من نگاه میرد گفت:
اوضاع خوبه؟؟
از سوالش جا خوردم.
با تردید گفتم:
آره... چطور؟
-نمیخوای چیزی بهم بگی؟؟؟؟
-نه...چیزی شده مامان؟؟؟
-اره.
-خب چی؟؟؟؟
-منتطرم تو بهم بگی.
-چیو؟؟؟؟ چیزی نشده که بهت بگم مامان.
-باشه. تو نگو. من میگم.عمه ات زنگ زد. آرتام مهرزاد کیه؟
-دکتر بیمارستان...همونکه اون روز رفتیم نمایشگاه و...
حرف تو دهنم ماسید. یاد اون روز افتادم . پس کاوه به عمه همه چیو گفته. با یادآوری اون روز و کار کاوه خنده ام گرفت، مامان که خنده ی منو دید گفت:
چی شد؟؟؟ چرا میختدی؟؟؟
-هیچی. پس کاوه امار منو به عمه میده.
-کدوم آمار؟؟؟ اون دکتره دوست پسرته؟
romangram.com | @romangraam