#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_68
-غلط کردی... یعنی چی؟؟؟؟ نذار ازدواجتونو به هم بزنماااا
-خیله خب بابا. شوخی کردم. با ازدواج من چی کار داری؟
-پری به خدا پسرا هنوز نسلشون منقرض نشده که اینجوری میکنی.
-نوبت توام میشه هااا.
-حالا فعلا بذار تورو سرو سامون بدیم. بعدا به من فکر کن.
-باشه. حالا منو نپیچون... میای یا نه؟؟؟؟
-خسته ام
-باشه نیا. میخواستم ببرمت شام مهمونت کنم. خودت میدونی من سالی یه بار ولخرجیم گل میکنه.
-باورم نمیشه. واقعا میخواستی شام مهمونم کنی؟
-پس چی؟ فکر کردی فقط خودت بلدی؟ حالا میای؟بیا دیگه... ببین ارزش داره من اینقدر التماس کنم؟ میای؟ بگو میای.... بیا.
-خیله خب پری. خجالت کشیدم از بس التماس کردی. بریم دیگه. کی حریف تو میشه؟
خنده ای کردو همونطور که دست منو میکشید گفت:
من...
********************
توی رستوران بودیم. غذا رو سفارش دادیم. به قیافه ی پری نگاه کردم. بعد از اینکه هیراد و خوانوادش اومدن خواستگاری و روز نامزدی رو مشخص کردن انگار انرژیش دو برابر شده . همیشه میخنده. خیلی خوشحاله. منم از خوشحالیه اون انرژی میگیرم. کی باورش میشد. منو پری... بچگیامون... راه مدرسه.... بازی ها... الان داره ازدواج میکنه. چند وقت دیگه تو لباس عروسی میبینمش. تو فکر بودم که حرکت دست پری جلوی صورتم منو از فکر بیرون آورد.
-کجایی بابا؟ چرا اینجوری منو نگاه میکنی؟
-باورم نمیشه؟؟؟
romangram.com | @romangraam