#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_67

-خواستگاری کی بود.

-آخر این هفته س...

از بغل پری اومدم بیرون و گفتم:

-سر کار گذاشتی منو؟

-نه به جان هیراد...خواستگاری آخر هفته ست. باور نداری از مامانم بپرس.

با تعجب گفتم: هنوز نیومدن خواستگاری اونوقت تو به همه شیرینی دادی.

-وقتی بهت می گم تو هیچی از فوت و فن به دام انداختن پسرا نمی دونی حق دارم....من اینکارو کردم که اگر هیراد پشیمون شد بهش بگم اسممون افتاده سر زبونا بعدشم من فقط به بچه های خودی شیرینی دادم.همه که نمی دونن.

-از دست تو

-بالاخره باید یه جوری خودم به هیراد بندازم دیگه.

هر دوتامون خندیدیم و بعد از کلی چرت و پرت گفتن مشغول کارمون شدیم

-بیا بریم دیگه.

-خسته ام پری به خدا

-ای بابا. عین آینه ی دق شدی. همش خسته ای.

-از صبح شیفت بودما.

-ببین آناهید من اگه شوهر کنم دیگه منو نمیبینیا

-چرا اونوقت؟؟؟

-هیراد گفته بعد از ازدواج دیگه نمیتونم با دوستای مجردم رابطه داشته باشم. دوستای مجرد دوستای متاهلشونو منحرف میکنن.


romangram.com | @romangraam