#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_66

-عالی بود.

-مامان: خوشحالم که بهت خوش گذشته عزیزم.

دست مامان و نوازش کردم و چون دیرم شده بود چاییمو که هنوز داغ بود خوردم که حلقم سوخت...بابا که قیافه ی مچالمو دید خندید و گفت:آرومتر بابا جون، کارت دیر بشه خیلی بهتر از اینه که خودتو بسوزونی.

از جام بلند شدم و گفتم:

-شما که نمی دونین چقدر کار دارم.

با عجله رفتم تو اتاقم و لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.

******************

هوا کاملا تاریک شده بود که رسیدم بیمارستان. پری هنوز نیومده بود... روپوشم و پوشیدم و مشغول انجام دادن کارام شدم. هنوز نیم ساعت از رسیدنم نگذشته بود که سر و کله ی پری هم پیدا شد.تا من و دید پرسید:

-دیشب چرا نیومدی؟

-مرخصی گرفته بودم.

-چرا به من نگفتی؟

-نگرانم شده بودی؟

-عمرا...ولی باید بهم می گفتی که نمیای.

خندیدم و گفتن: باشه از این به بعد برگه ی مرخصیمو بعد از رییس بخش میارم برات تا تو هم امضاش کنی، خوبه؟

-من به خاطر خودت میگم...اگر گفته بودی الان توام از شیرینی نامزدیه دوستت سهم داشتی.

با تعجب به پری نگاه کردم و پرسیدم:هیراد؟؟؟؟

پری با خنده سری به نشونه ی آره تکون داد. از خوشحالی همدیگرو بغل کردیم...از ته دل براشون آرزوی خوشبختی کردم.ازش پرسیدم:


romangram.com | @romangraam