#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_6

با سر حرفشو تایید کردم و به سمت هال راهنمایی شون کردم. مامانم ذوق زده اومد و پروانه خانومو بغل کرد و شروع کردن به گریه کردن.حتما یاد اون موقع ها افتاده بود که همیشه با هم بودن. منو پری هم سعی می کردیم آرومشون کنیم.از آغوش هم بیرون اومدن. مامان رو به پروانه خانوم گفت:اصلا عوض نشدی.

پروانه خانوم لبخند کم جونی زد ,مطمئنا فهمید که مامان این حرفو برای خوشحال کردنش زده وگرنه اولین تغییری که توی پروانه خانم خیلی به چشم میومد ,چین و چروک زیاد صورتش بود. مامان سراغ پری رفت . به سر تا پاش نگاه کرد و گفت: ماشالله ... ماشالله. چه خانومی شده واسه خودش. کی فکرشو میکرد پری با اون شیطنتاش اینقدر خانوم بشه. ماشالله.

بعد از کلی حرف زدن و حال و احوال کردن با پری رفتیم توی اتاقم و گذاشتیم دو تا دوست قدیمی حسابی با هم دردودل کنن .پری چرخی تو اتاق زد و رفت سمت قاب عکسای روی دیوار. یه ذره نگاهشون کرد و با اشاره به یکی از عکسا پرسید :

-این کیه؟

-میترا ,دختر عموم.

-همون که هلش دادم تو آب؟

-بله... چقدرم خوب یادته.

-یادش بخیر. چقدر اون روز دعوام کردن. این کیه؟

-دوست دختر عمه ام.

-نمیشناسم.

-نه تورو خدا بیا و بشناس.

- این کیه؟

-دوست دوران دانشگام

-راستی...گفتی دانشگاه. چی شد پزشکی خوندی؟ تو که عشق وکیل شدنو داشتی. یادته بچه بودیم هر کی ازت میپرسید میخوای چی کاره بشی میگفتی (ادای منو در آورد و گفت): میخوام وکیل بشم.

خندیدم. نمیخواستم متوجه بغضم بشه. جوابی نداشتم بدم. فقط گفتم: همینطوری.

-همینطوری پا روی علاقه ت گذاشتی؟

بازم جوابی نداشتم. دیگه نمیخندیدم. متوجه تغییر حالتم شد. با همه ی این شرایط بازم دلم نمیخواست بفهمه. لبخند تصنعی زدم و گفتم:همچین زیادم به وکالت علاقه نداشتم.


romangram.com | @romangraam