#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_49
مامان صدام کرد تا برم شاممو زودتر بخورم که با شکم گرسنه نرم سر کار...بابا هنوز نیومده بود. مامان هم سر میز ساکت بود، شاید میترسید حرفی بزنه و من باز از کوره در برم.
*******
وقتی رسیدم بخش آروم بود و پری و شیما هم طبق معمول در حال غیبت کردن بودن. پری تا من و دید گفت:
-بدو بیا که یه خبر دسته اول برات دارم.
-چی شده؟
-پری: نه دیگه اینجوری نمیشه... شنیدن خبر دسته اول خرج داره.
-خب نگو...
-پری: باشه حالا که اصرار می کنی میگم...بچه ها میگن امروز مهدیه همراه دکتر یزدانی اومد سر کار، مثل اینکه بالاخره تونست دلشو بدست بیاره.
-بچه ها گفتن؟؟پس هنوز خودت ندیدی.
-شیما:چه فرقی می کنه؟ مهم اینه انقدر براش عشوه اومد تا خرش کرد.
-پری: حالا طناز خودشو می کشه تا از مهدیه عقب نمونه، بیچاره مهرزاد.
مهرزاد.... از وقتی که اون حرفا رو بهش زدم اصلا طرفم نمی یاد. البته حق داره من نباید باهاش اونطوری حرف می زدم....با اینکه می دونم مقصرم اما غرورم اجازه نمی ده ازش عذر خواهی کنم. اصلا شاید اینطوری بهتر باشه....
صدای پری منو به خودم آورد که گفت: کجایی دختر؟؟ خانم دواچی صدات میکنه.
-ها؟
-ها چیه؟ خانم دواچی کارت داره.
-آها...باشه.
بلند شدم برم که پری آروم گفت:
romangram.com | @romangraam