#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_48

-من که هر چی بگم تو حرف خودتو میزنی. ولی قول بده بازم بیای ولی ایندفعه باید یه ماه بمونیا،

-منظورت اینه که چتر و وا کنم مستقیم فرود بیان تو خونتون؟

-آفرین...تو همیشه باهوش بودی و من به خاطر همین بهت افتخار میکنم.

-مرسی که همیشه بهم قوت قلب میدی.

هر دو خندیدیم و رفتیم سمت در. با خاله پروانه خداحافظی کردم...

********************

کلید رو توی در چرخوندم. مامان با دیدن من سمتم اومد و گفت: سلام مادر... خوبی؟

-بله خوبم.

-نهار خوردی

-بله

-چرا اینطوری جوابم و میدی؟ باور کن اون شب نمی خواستیم بریم عموت...

-بهونه ی خوبیه.

-بهونه چیه؟؟؟ از بابات بپرس چقدر به عموت گغتم که تو راضی نیستی.

-حالا خوبه میدونستین و رفتین.

-ببین سر یه موضوع تموم شده چقدر داریم بحث میکنیم؟ اینارو ول کن. این چند روز چیکار کردی؟

-واقعا فکر کردین متوجه نشدم آمار لحظه به لحظه مو پری بهتون میداد. من خستم... شب شیفتم. میرم بخوایم.

مامان بدون حرفی از سر راهم رفت کنار. با اینکه خیلی دلم میخواست راجع به مهمونی از مامان سوال بپرسم ولی غرورم اجازه نمیداد....توی این یه هفته همه ش به مهمونی فکر کردم. خیلی دلم می خواست ببینمش.... دوست داشتم بدونم از زندگیش راضیه....خودم و که نمی تونم گول بزنم هنوزم دوستش دارم....از خودم بدم میاد که باز دارم بهش فکر می کنم...


romangram.com | @romangraam