#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_4

خانم دواچی که تا اون موقع ساکت بود پرسید :شما همدیگرو میشناسین؟

گفتم :بله...ما خیلی سال پیش با هم همسایه بودیم.

پری سریع اومد اینطرف میز و همدیگر و بغل کردیم .چقدر دلم براش تنگ شده بود.همیشه جای خواهر نداشتم دوستش داشتم.خانم دواچی که دید ما قصد جدا شدن از هم و نداریم گفت:خب پری جان ,اگر کار نداری خودت بخش و به...اسمت چی بود؟

از بغل پری بیرون اومدم ,پری زودتر از من جواب داد :آناهید.

-آها...آناهید...همه جای بخش و خوب بهش نشون بده.

پری چشمکی زد و گفت:چشم خاله زری ,شما برو خیالت راحت باشه.

بعد رفتن خانم دواچی دوباره با ذوق همدیگرو بغل کردیم. انگار که اصلا باورمون نمیشد...بعد این همه سال...

پری گفت: میبینی دنیا چقدر کوچیکه؟

گفتم: آره...

از بغل هم بیرون اومدیم و به چهره ی هم خیره شدیم انگار دنبال تغییرات بودیم. با نگاه دقیق بهم گفت: زیاد عوض نشدی فقط یه کم پخته تر شدی و البته جذاب تر. یادش بخیر همیشه به قیافه ت حسودیم میشد.

با خنده گفتم: خدا شفات بده... توام عوض نشدی قیافتو از همون چشمای خاکستریت شناختم. انگاری فقط ابعادمون بزرگ شده.

داشتیم میخندیدیم که صدای در مارو به خودمون آورد. چهره ی خانم دواچی از لای در نمیایان شد که با عصبانیت ساختی گفت:

پری خدا نکنه به تو یه مسئولیت بدم. تو که هنوز اینجایی؟

پری با خجالت گفت: چشم الان میریم و بعد بعد رو به من کرد: بدو بریم که کل بخشو بهت معرفی کنم.

*****

تو سلف نشسته بودیم. پری از زندگیشون برام گفت که بعد از اینکه به خاطر کار پدرش رفتن جنوب و از محله ما کوچ کردن ,8 سال اونجا موندن تا اینکه پدرش فوت کرد و مادرش طاقت نیاورد و برگشتن. داداششم بعد از ازدواج طلاق گرفت ولی همون جنوب موند و کار پیدا کرد. از من در مورد پدر و مادم پرسید که فقط تونستم بگم حالشون خوبه چون باید بر میگشتیم سر کارمون.تا آخر ساعت شیفتمون حسابی مشغول کار بودیم.مسئولیت رسیدگی و چک کردن بعضی از بیمار ها رو به من محول کردن.چون کار من توی روز اول کم بود زودتر از پری رفتم خونه.

وقتی رسیدم خونه بر خلاف همیشه تو اتاقم نرفتم و بعد از گفتن سلام بلندی رفتم توی هال و روبروی پدر و مادرم نشستم ,راستش دوست داشتم از پری براشون بگم . انگار انتظار این کار و نداشتن چون هر دو تاشون به هم نگاه کردن و بعد از چند لحظه بابا با لبخند گفت: سلام وروجک ,چی شد که امروز من و مادرتو قابل دونستی تا دو کلمه باهامون حرف بزنی؟


romangram.com | @romangraam