#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_39
-تو که فامیلای باباتو میشناسی مخصوصا عمه ات. فقط منتظر یه بهونه ست که حرف در بیاره. الان همه میخوان ببینن تو در چه حالی. اگه نریم همین عمه ات میشینه همه جا میگه تو هنوز چشمت دنبال پسرشه. به هر حال کاوه الان یه مرده متاهله. من به خاطر خودت میگم. وگرنه منو بابات نمیخواستیم بریم. از رابطه ی ما با اونا که با خبری. جز مادربزرگتو عموت ما با همه مشکل داریم.
-با همه ی این حرفا من باز پامو تو اون مهمونی مسخره نمیذارم. مخصوصا اگه مهری اونجا باشه. شما اگه خیلی دلتون میخواد میتونین برین ولی رو من حساب نکنین.
-آخه ما بدون تو بریم چیکار کنیم؟ اگه پرسیدن آناهید کجاستچی بگیم؟
عصبی از جام بلند شدم و گفتم: بگین آناهید سر کاره. نه اصلا بگید آناهید مرد.
رفتم تو اتاقم و حاضر شدم. با اینکه زود بود ترجیح میدادم زود تر از خونه بزنم بیرون و برم بیمارستان.
داشتم کفشامو میپوشیدم که مامان بازومو گرفت و گفت: آناهید جان با اعصاب خورد نرو دلشوره میگیرم. ما بدون تو نمیریم عزیزم.
سری تکون دادم و اومدم بیرون
***********************
یه ساعتی توی خیابونا چرخیدم. وقتی رسیدم بیمارستان چند تا از بچه ها جلوی استیشن وایستاده بودن و منتظر دکتر مهرزاد بودن تا بیاد و که بریم برای عمل آماده بشیم. سرسری به همه سلام کردم و رفتم کنار شیما نشستم.
شیما یه ذره نگام کردو گفت: چیه خانوم دکتر؟؟؟ اول صبحی اخمات تو همه؟
-شیما بیخیال شو. اصلا حوصله ندارم
شیما شونه ای بالا انداخت و گفت: خیله خب. فقط سوال پرسیدم.
بعد چند دقیقه شیما گفت: اوه اوه. صاحبشم اومد.
طنازو دیدم که داشت میومد سمتمون. تا رسید پرسید: دکتر مهرزاد هنوز نیومده؟
یکی از پسرا گفت: سلام خانوم سرافراز. شکر خدا ما هم خوبیم. شما خوبین؟
طناز با اکراه روشو برگردوند و به شیما نگاه کرد. شیما با دست به انتهای راهرو اشاره کردو گفت: مثل اینکه رسیدن.
طناز سریع رفت سراغش.
romangram.com | @romangraam