#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_38

شانه ایی بالا انداختم و دوباره مشغول خوردن شدم.بعد از چند دقیقه مامان گفت:آناهید ...

منتظر بهش نگاه کردم ولی اون ساکت شد و با اینکه چند باری لبش برای گفتن حرفی تکون خورد ولی چیزی نگفت.

-مامان چیزی شده؟

-نه... ولش کن. صبحونتو بخور.

-مامان بگو چی شده. دارم نگران میشم.

یه ذره نگام کردو با تردید گفت: خب... میدونی دیروز... دیروز...

-دیروز چی مامان ؟

نفسشو کلافه بیرون داد و گفت: دیروز عمه ات زنگ زد.

ناخواسته اخمام رفت تو هم و گفتم: خب به من چه؟؟

-گفت امشب به خاطر کاوه و مهری مهمونی گرفته و ... از ما هم دعوت کرد بریم.

عصبی شدم و گفتم: نکنه میخواین برین؟

مامان با تردید گفت: نمیدونم. اما اگه نریم...

حرفشو قطع کردم و گفتم: اگه نریم چی میشه مثلا؟

-عصبانی نشو عزیزم.

-یعنی چی عصبانی نشم؟ تو که همه چیو میدونی چرا این حرفو میزنی؟

-اول به حرفام گوش بده آناهیدم. اگه بد گفتم هر چی خواستی بگو.

دست به سینه شدم و به صندلی تکیه دادم طلبکارانه گفتم: میشنوم.


romangram.com | @romangraam