#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_36

اینطوری بهتر بود. پرونده رو روی میز گذاشتم و گفتم:اینم پرونده ایی که خواسته بودین.

منتظر جوابش نموندم و خواستم سریع برم بیرون که پرسید:کجا میری؟

برگشتم و دیدم با تعجب داره نگاهم می کنه.چشماش از خستگی قرمز بود.گفتم:سر کارم.

-مگه دنبالت کردن دختر؟حداقل وایستا تا ازت تشکر کنم.

-خواهش می کنم.

شیطون خندید و پرسید:بابت؟

-بابت تشکرتون.

-من که هنوز تشکر نکردم...گفتم وایستا تا این کارو بکنم.

با شنیدن صدای در نتونستم جوابشو بدم.دکتر گوهری اومد تو و گفت:یه خبر خو....

تازه متوجه من شد سکوت کرد.بهش سلام کردم.جوابمو داد ولی اخم شدیدی کرد و روشو برگردوند. این واقعا فکر کرده من عاشق جمال زیباشم؟ به خدا اگر به خاطر پری نبود یه دونه کشیده می خوابوندم زیر گوشش.گوهری بدون توجه به من به مهرزاد گفت:نازگل به هوش اومده و ضربان قلبشم منظم شده.حالش داره بهتر میشه.

بهترین خبری بود که شنیدم.مهرزاد نفس راحتی کشید و گفت:خدا رو شکر.

-گوهری:نمی خوای بیایی ببینیش؟

-مهرزاد:چرا...برو منم الان میام.

گوهری نیم نگاهی به من کرد و گفت:بهتره زودتر بیایی.

لبخند روی لبم خشک شد و با تعجب به در بسته نگاه کردم که با صدای خنده ی بلند مهرزاد به خودم اومدم.عصبی پرسیدم:میشه بگین چی انقدر خنده داره؟

-اون باهان بد رفتار کرده چرا از دست من عصبانی میشی؟ولی خودمونیم خوب زهر چشمی ازت گرفتا.

بدون توجه به مهرزاد از اتاق اومدم بیرون ولی هنوز صدای خنده شو می شنیدم.باید تکلیفمو با گوهری روشن می کردم. رفتم توی بخش و دیدمش که کنار پری وایستاده بود ولی تا منو دید رفت.


romangram.com | @romangraam