#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_35
دستی روی صورتش کشید و گفت:حالش چطوره؟
-با مسکنی که بهش زدم باید خواب باشه.
به پدر نازگل نگاه کرد و گفت:فکر کنم بهتره یه دونم به این بزنی...من میرم تو اتاقم، اگر حال مادرش بد شد خبرم کن.
باشه ایی گفتم و مهرزاد می خواست بره که سروکله ی طناز پیدا شد اما مهرزاد تا دیدش گفت:الان اصلا حوصله ندارم خانم سر افراز.
و به راهش ادامه داد.
از یکی از آقایون خواستم تا که پدر نازگل و ببره تا استراحت کنه ولی پدرش قبول نمی کرد.بهش قول دادم تا همونجا بمونم و اگر اتفاقی افتاد خبرش کنم که بالاخره قبول کرد.یه پام تو بخش خودمون بود و یه پام تو I.C.U ، پری که دید هی میرم و میام گفت کنار نازگل بمونم وقتی سیما بیدار شد بهم میگه.توی I.C.U بودم، خانم رضایی صدام کرد تا برم چایی بخورم. داشتیم در مورد نازگل صحبت میکردیم که پدرشو دیدم که دوباره اومده بود پشت شیشه و زل زده بود به دخترش.از خانم رضایی تشکر کردم و رفتم کنارش و گفتم:باز که از جاتون بلند شدین...برین استراحت کنین من اینجا هستم.
-نمی تونم،تمام فکرم اینجاست...سیما چطوره؟
-هنوز خوابه.
-میدونم که امشب خیلی بهتون زحمت دادم ولی میشه خواهش کنم اینجا بمونید تا من برم سیما رو ببینم؟
وقتی گفتم می مونم، رفت و یه ربع دیگه برگشت.حالا که اون کنار دخترش بود ترجیح دادم برم تو بخش خودمون اما قبل از اینکه از در برم بیرون خانم رضایی صدام کرد.
-جانم؟
-میری پایین عزیزم؟
-بله، چطور؟
-راستش باید این پرونده رو برای دکتر مهرزاد ببرم. حالا که تو داری میری پایین میشه سر راهت اینم براش ببری؟
وای...حالا مهرزاد و کجای دلم جا بدم؟اونم الان که انقدر عصبانیه.انگار خانم رضایی تردید و توی صورتم دید چون گفت:عزیزم اگر نمی تونی خودم می برم.برو به کارت برس.
-نه بدین می برم.
پرونده رو گرفتم و رفتم تو بخش خودمون تا بدم پری ببره ولی از شانس بدم هیچ کس توی station نبود.دست از پا درازتر رفتم سمت اتاق مهرزاد.یه نفس عمیق کشیدم و در زدم.با شنیدن صداش که اجازه ی ورود داد رفتم تو، سرش پایین بود و داشت یه چیزی می نوشت.بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت:بفرمایید.
romangram.com | @romangraam