#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_29
بدون اینکه جوابشو بدم برگشتم و پریدم توی اولین اتاق که از شانس بدم بیمارو همراهش بیدار بودن. مجبور شدم الکی فشارشو بگیرم تا گوهری بره.بعد از بیست دقیقه وقت تلف کردن از اتاق اومدم بیرون . خانم یکتا و شیما توی ایستگاه پرستاری نشسته بودن.به خانم یکتا گفتم که میرم اتاق رست تا استراحت کنم. راستش میترسیدم دوباره سر و کله ی دکتر گوهری پیدا بشه.
امروز تو دانشگاه کار داشتم و شبم شیفت بودم. با آزیتا هماهنگ کرده بودم که بیاد. اصلا حوصله نداشتم و خیلی خسته بودم اما برخلاف من آزیتا حسابی سرحال بود و مدام حرف میزد.تا ساعت 7 کارمون طول کشید . وقتی از دانشگاه اومدیم بیرون اومدیم بیرون آزیتا گفت:
-تو که انقدر خسته ایی واسه ی چی اومدی؟
- چون دیگه وقت آزاد ندارم.
-آزیتا:اشکال نداره، الان میری خونه استراحت می کنی.
-نمی تونم، امشب شیفتم.
آزیتا با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:چی؟ می خوای خودتو نابود کنی؟
-شیفت شب و دوست دارم.بخش آرومه تازه اگر خسته شدم می تونم بخوابم.
-آزیتا:معلومه...چشمات از بی خوابی قرمز شده.
-دیشب یه بیمار داشتیم.حالش خوب نبود.واسه ی همین نتونستم بخوابم.
-آزیتا:تو دیوونه ایی دختر.با این طرز کار کردن تا یکی دو سال دیگه از پا در میای.
رفتیم سر خیابون تا ماشین بگیریم چون ماشینم خراب شده و توی تعمیرگاهه.چند دقیقه ایی منتظر موندیم که یه ماشین شخصیه شیک جلومون وایستاد.بدون اینکه به راننده ش نگاه کنم دست آزیتا رو گرفتم و یه ذره رفتیم جلوتر تا رد بشه که چند تا بوق زد. به آزیتا گفتم توجه نکنه ولی آزیتا در حالی که داشت به ماشین نگاه می کرد گفت:فکر کنم این استاد جدیدست.
به راننده نگاه کردم.راست میگفت، زرافشان بود.اومد جلوی پامون وایستاد و شیشه رو پایین کشید:سلام خانم زند. بفرمایید میرسونمتون
-ممنون دکتر مزاحم نمیشیم.
-تعارف نکنین این موقع تاکسی سخت گیر میاد.بفرمایید.
همین طور که داشت حرف میزد،خم شد و در جلو رو باز کرد.به آزیتا نگاه کردم که اشاره کرد سوار شم و خودش هم رفت عقب نشست.سوار شدم زرافشان ماشین و به حرکت در آورد.
گفتم:ببخشید دکتر، باعث زحمت شدیم.
romangram.com | @romangraam