#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_28

-می دونی وقتی مادرش اینطوری بهم التماس می کنه خیلی اذیت میشم. براش دعا کن.

نفسشو پر صدا بیرون داد.یه ذره ساکت بود ولی دوباره گفت:یه چیزی بپرسم قول میدی ناراحت نشی؟

باز لحنش بوی شیطنت میداد انگار نه انگار که تا یه دقیقه پیش ناراحت بود.فکر کنم این بشر کلا با ناراحتی بیگانست.منتظر نگاهش کردم تا ادامه بده.

لبخندی زد و پرسید:چرا اونروز اونطوری به دکتر گوهری نخ که چه عرض کنم، طناب میدای؟

چشامو ریز کردم و با عصبانیت بهش نگاه کردم.بلند خندید و گفت: چرا مثل گربه ی آماده ی حمله نگام می کنی؟من فقط یه سوال پرسیدم.

-من برای کارم دلیل داشتم که لزومی نمی بینم به شما توضیح بدم.

-تو که از گوهری خوشت میومد کافی بود همه چی رو به من بسپری.من کلا دست به خیرم خوبه.تا حالا کلی کفتر عاشق و فرستادم خونه ی بخت.

-کـَل اگر طبیب بودی،سر خود دوا نمودی .بهتره نیست یه فکری به حال خودتون بکنید که سن ازدواجتون داره میگذره.

-چرا فکر می کنین برای من دیر شده؟من فقط 29 سالمه.

-شوخیه بامزه ایی بود.

-این دفعه رو استثناً شوخی نمی کنم.

-دکتر منو چی فرض کردین؟ منطقی هم بخوایم حساب کنیم شما باید الان حول و حوش 33 سالتون باشه.

-من جسارت نکردم. ولی از اونجایی که من علاوه بر خوشتیپی و خوشگلی،باهوش و درسخون هم هستم؛ دوران مدرسه مو جهشی خوندم و چون توی اروپا درس خوندم مثل شما کنکور نداشتم.درنتیجه اگر اینارو حساب کنیم متوجه میشیم که من کلا آدم استثنایی و باحالی هستم...اونجارو...ببین چه حلال زادست.

به جایی که اشاره می کرد نگاه کردم.وای...بدبخت شدم، گوهری اینجا چی کار می کنه؟ وایستادم.

مهرزاد خندید و گفت: می دونستی وقتی می ترسی خیلی بامزه میشی؟

با اخم بهش نگاه کردم. گفتم:من باید برم به یکی از بیمارا سر بزنم.

-آها...از اون لحاظ…نگران نباش من بهش سلامتو میرسونم.


romangram.com | @romangraam