#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_20
برزین که انگاری ذوق زده شده بود گفت: دکتر شیفتمو عوض کرده بودم.
و بعد شروع کرد به ور رفتن با بینیش که مارو متوجه بکنه.
مهرزاد گفت: راستی خانوم برزین چقدر امروز زیبا شدین.
-وای مرسی دکتر
مهرزاد: کاری با صورتتون کردین؟ احساس میکنم صورتتون یه کوچولو(با تاکید) تغییر کرده.
نگاه کوتاهی به خانوم برزین انداختم. بینیش کاملا تو ذوق میزد اما دکتر به روی خودش نمیاورد
خانوم برزین که انگار قند تو دلش آب شده بود گفت:
چی بگم والا...
مهرزاد: نمیدونم چرا احساس میکنم صورتتون عوض شده... ابروهاتونو نازک کردین؟
چشمام از زود حیرت درشت شد اما نگاه از روی پرونده بر نداشتم. این انکار دکتر کاملا پیدا بود.
-برزین: نه دکتر دماغمو عمل کردم.
مهرزاد با تعجب اغراق آمیز گفت: واقعا؟؟؟؟ اصلا دیده نمیشه. مبارکه... منو بگو فکر کردم ابروهاتونو نازک کردین. اصلا فرقی نکردین. بینی قبلیتون هم به چهرتون میومد. این بینی هم که دیگه... زیباییتونو صد برابر کرده.
برزین ذوق زده گفت: مرسی دکتر لطف دارین... چشماتون قشنگ میبینه.
مهرزاد: مگه میشه چشمی این همه زیبایی رو نبینه.
از حرفای دکتر خنده ام گرفته بود. انگار میدونست چه جوری باید با خانوما حرف بزنه تا دلشونو بدست بیاره. نگاه کوتاهی بهش انداختم که دیدم اونم با خنده نگاهم میکنه . انگار فهمیده بود متوجه تملقش شده بودم.چشمکی بهم زد و لبخندش باز تر شد.ابروهامو بالا انداختم و پوفی کردم و و پرونده رو دادم دست خانوم برزین و گفتم: مرسی. داروهاشو سر وقت بدین.
خواستم برم که یهو پری مثل جن جلوم ظاهر شد و گفت: خب ... نگفتی میای یا نه.
متوجه نگاه برزین و مهرزاد شدم که سریع گفتم:
romangram.com | @romangraam