#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_18

-مهرزاد: ترس چیز بدیه.

-یکتا: همیشه بد نیست. گاهی لازمه. توی این اجتماع ترس باید باشه. ترست بریزه بی پروا میشی بعدشو دیگه خدا بخیر کنه. چیزی که زیاده گرگه طماع. باید خیلی مراقب بود.

مهرزاد (با لبخندی حاکی از شیطنت) گفت: پس باید منم بترسم.

یکتا: شما چرا؟

-مهرزاد: منو همینجوریش دخترا دارن رو هوا میبرن دیگه چه برسه به گرگای طماع.

-پری: دکتر شما هر روز باید برای خودتون اسپند دود کنید

-مهرزاد: بله. همیشه این کارو میکنم. با اینکه خسته ام میکنه ولی خب خوشگلیه و هزار دردسر.

همه با حرفاش میخندیدن. انگار میدونستن این حرفا از روی اعتماد به نفس و خود شیفتگی نیست و فقط شیطونیاشو نشون میده. ولی در کل رفتاراش منو یاد مردای زن باز مینداخت و این به من حس خوبی نمیداد. گفتم: خانوم یکتا من میرم یه کم استراحت کنم.

خانوم یکتا از روی دلسوزی نگاهی بهم انداخت و گفت: برو عزیزم. امروز خسته شدی.

مهرزاد انگار که منتظر بهو.نه ای بود تا به من تیکه بندازه گفت: این حرفا چیه خانوم یکتا . وظیفشونه.

با اینکه حرصم گرفت اما بدون توجه به حرفش گفتم : شب خوش و رفتم تو اتاق.

سریع دویدم تو پاویون تا لباسمو عوض کنم.در اتاق زده شد و پری سرشو آورد تو و گفت:

-خواب موندی؟؟؟نه؟؟؟

با سر حرفشو تایید کردم. لباسمو سریع عوض کردم و بهش گفتم:نیم ساعت دیر کردم. باید سریع برم کارت بزنم.

پری گفت: چته؟ خیله خب. هنوز سر پرستار نیومده. فکر کنم خودشم خواب مونده.

-بالاخره که باید کارت بزنم. از جلوی در برو کنار میخوام برم بیرون.. اِ... پری این کارا چیه؟ برو کنار میخوام برم بیرون.

جلوی در وایستاده بود و نمیذاشت برم بیرون.


romangram.com | @romangraam