#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_141
چند نفر با جعبه های شیرینی اومدن تو و آرتام ادامه داد:
-این شیرینی نامزدی من و خانم زندِ. امیدوارم از امروز به بعد دیگه چیزی در مورد این موضوع نشنوم. مطمئن باشین که هیچ حرف بی ربطی رو که در مورد نامزدم زده بشه نمی بخشم.
لحنش انقدر جدی بود که همه حساب کار دستشون بیاد....اولش سکوت بود اما بعد از چند لحظه همه شروع کردن به تبریک گفتن. ناخواسته نگاهم به سمت طناز کشیده شد که با عصبانیت نگاهم میکرد....به تقلید از خودش یه پوزخند بهش زدم که مطمئنم اگر میتونست خفم میکرد... نگاه حسرت بار بعضی از دخترا رو هم دیدم...اگر میتونستم بهشون میگفتم که امیدشون و از دست ندن چون اینا همه ش یه بازیه....پری آروم گفت:
-بابا این مهرزاد عجب جذبه ایی داره و ما خبر نداشتیم....قیافه ی طناز و نگاه کن تو رو خدا...خیلی مواظب خودت باش.
بیشتر همکارا قبل از بیرون رفتن بهم تبریک گفتن....پری رفت پیش هیراد،،،دکتر وزیری اومد کنارم و در حالی که به آرتام که مشغول حرف زدن با همکارا بود، نگاه میکرد گفت:
-پس بالاخره مهرزادم دم به تله داد.خیلی مشتاق بودم تا همسر آیندشو ببینم. مبارک باشه دخترم.
لبخندی زدم و تشکر کردم. همه تقریبا رفته بودن و سالن کم کم خالی میشد...با احساس وجود کسی کنارم رومو برگردوندم. دکتر زرافشان بود. لبخندی زدم که گفت:
-تبریک میگم...
به من نگاه نمیکرد بلکه داشت به انگشتم که حلقه نداشت نگاه میکرد. سریع دستمو کردم تو جیبم که باعث شد نگام کنه. دستپاچه شده بودم و گفتم:
-مرسی.
انگار فهمید هول شدم...لبخندی زد و ادامه داد:
-ولی این شیرینی قبول نیست. آرتام باید بهمون شام بده.
-هر وقت که بخوای بهت شام میدم.
با شنیدن صدای آرتام هر دو بهش نگاه کردیم، زر افشان گفت:
-تبریک میگم
-ممنون.
-ولی هنوز باورم نمیشه که نامزد کردی.
romangram.com | @romangraam