#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_140
یادم افتاد که آرتام دیشت بهم گفت وقتی رسیدم بهش زنگ بزنم. گوشیمو از تو کیفم در آوردم تا شمارشو بگیرم که دیدم ۵ تا miss call دارم که همه ش ارتام بود. یادم رفته بود از دیشب گوشیمو از روی silent در بیارم. چون نمیدونستم الان تو جلسن یا نه ترجیح دادم بهش زنگ نزنم و بجاش sms دادم که رسیدم. بعد از چند دقیقه جوابش اومد که برم سالن اجتماعات.
وقتی رسیدیم درای سالن هنوز باز بود ولی سکوت اونجا نشون از شروع صحبتهای دکتر وزیری بود. پری دستمو گرفت و همونطور که منو دنبال خودش میکشید گفت:
-بیا بریم تو تا از این دیرتر نشده.
با ورود ما همه ی سر ها چرخید طرفمون. پری هم مثل من معذب بود و اینو از فشار دستاش میفهمیدم. اصلا به آرتام نگاه نکردم و رو به دکتر وزیری گفتم:
-اجازه هست بیایم تو.
دکتر وزیری لبخند مهربونی زد و با دست به صندلی های خالی اشاره کرد و گفت:
-بله....بفرمایین.
حالا نوبت من بود که پری رو دنبال خودم بکشم. با هم رفتیم توی ردیف های آخر و پشت تمام بچه ها نشستیم. تا زمانی که بشینیم با اینکه سرم پایین بود، نگاه بچه ها رو خیلی خوب احساس می کردم. اما به محض نشستن همه به دکتر وزیری نگاه کردن جز یه نفر که هنوز بهم خیره بود.سرمو بلند کردم...طناز بود که با یه پوزخند تمسخر آمیز داشت نگام میکرد و وقتی دید متوجهش شدم، روشو برگردوند. پری هم که مثل من متوجه طناز شده بود آروم گفت:
-خیلی دلم میخواد ببینم وقتی خبر نامزدیتو شنید بازم از این لبخندای ژکوندش تحویلمون میده یا نه؟
-ولش کن.
ولی بر خلاف حرفم منم خیلی دوست داشتم قیافش و ببینم.دختره ی پررو فکر کرده کیه. رومو برگردوندم سمت دکتر وزیری که نگاهم تو نگاه دکتر زرافشان گره خورد. لبخندی زد و سرشو به نشونه ی سلام کمی خم کرد. نمی دونم چرا ولی از کارش خوشحال شدم که هنوزم مثل سابق بود و قیافه نمیگرفت.... دوست نداشتم در موردم بد فکر کنه. در جواب لبخندی بهش زدم. با چشمام بین دکترای روبروم دنبال آرتام گشتم که دیدم با یه ابروی بالا رفته داره به دکتر زرافشان نگاه میکنه و بعد ازچند لحظه روشو برگردوند طرف من . احساس کردم تو نگاهش سواله....اما لبخندی زد و حواسشو داد به دکتر وزیری. دستاش زیر میز بود و نمیتونستم ببینم که حلقشو گذاشته یا نه؟
تمام مدت داشتم به واکنش همکارا فکر میکردم و اصلا حواسم به صحبتهای دکتر وزیری نبود....هر چند وزیری همیشه کوتاه حرف میزد چون همه باید میرفتن سرکارشون. با صدای یکی از دکترای جوون که از وزیری سوال میپرسید، فهمیدم که جلسه تموم شده. وقتی همه سوالاشون و پرسیدن، دکتر وزیری گفت:
-چند لحظه بشینین دکتر مهرزاد باهاتون کار داره.
همه دوباره ساکت شدن و مهرزاد از جاش بلند شد و گفت:
-تو این چند هفته اخیر یه سری شایعات به گوشم رسیده که میخوام همینجا موضوع رو برای همیشه حل کنم.
و بعد از در باز سالن به بیرون نگاه کرد و گفت:
-بیاین تو.
romangram.com | @romangraam