#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_139
-کجا رفتی تو دختر؟ نمیگی دل من برات تنگ میشه؟
-یه مدت حالم خوب نبود.
-از دست این طناز...به همه گفت تو دیگه نمیای. همه ش میگفتم تو انقدر بی معرفت نیستی که همینطوری بی خداحافظی بری و پشت سرتم نکاه نکنی.
-نه...من تازه اینجا کلی دوست پیدا کردم، کجا برم؟
-خوشحالم که اومدی مادر جوون.
نگاهی به دور و برم کردم. بخش خیلی ساکت بود. پرسیدم:
-اینجا چرا انقدر ساکنه؟
-بخاطر جلسه اییه که دکتر وزیری برای دکترا گذاشته. شمام سریع لباساتونو عوض کنین و برین سالن اجتماعات.
وقتی از خانم یکتا جدا شدیم از پری پرسیدم:
-تو میدونستی؟
-خب اره.
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:
-پس چرا صبح انقدر لفتش دادی؟ چرا چیزی نگفتی؟
شونه ایی بالا انداخت و گفت:
-خب فکر میکردم مهرزاد بهت گفته.
-آرتام...انقدر نگو مهرزاد.
-همه ش یادم میره.
romangram.com | @romangraam