#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_14
-نه اتفاقا طنازم اونجا بود ولی توی مرز انفجار بود...فکر کنم جلوی مهرزاد جرأت نداره کاری بکنه ...البته به جز حرص خوردن. بالاخره وقتی دست روی یه آدم خوش قیافه میذاره باید فکر همه جاشم بکنه.
-خوبه...پس قبول داری خوشگله؟
-من کی گفتم زشته؟اون دفعه اشتباه دیدم اما با همه ی این حرفا سر حرفم هستم و میگم ذاتش خرابه.
-حالا زرافشان باهات چی کار داشت؟
براش داستان دانشگاه و آشناییم با زرافشان و تعریف کردم که گفت:چه جالب با حرفات به یکیشون اعتماد به نفس دادی و از اون یکی گرفتی.
-فکر نمی کنم مهرزاد خودشیفته با شنیدن حرفای من اتفاقی برای اعتماد به نفس کاذبش بیفته.بعدم هستن کسایی که بهش روحیه بدن.
به بخش که رسیدیم از پری جدا شدم و رفتم تا به کارام برسم.
*****
تا غروب حسابی مشغول بودم وساعت نزدیک 7 بود که از پری خداحافظی کردم تا برم خونه.وقتی رفتم توی پارکینگ دیدم یه ماشین گرونقیمت چسبیده به ماشینم پارک کرده و نمی تونم در و باز کنم.از سمت کمک راننده هم زیادی نزدیک به دیوار پارک کرده بودم که ای کاش اینکارو نمی کردم.نمی دونستم صاحب ماشین کیه و حالا باید کل پله هارو میرفتم بالا تا به نگهبان بگم تا به صاحب ماشین خبر بده.عصبانی بودم و گفتم:معلوم نیست کی بهش گواهینامه داده؟هنوز پارک کردن بلد نیست.
-باور کن گواهینامم معتبره و پارک کردنم بلدم.اما مریض اورژانسی داشتم.
این صدارو میشناختم.برگشتم .مهرزاد گفت:به به...خانم دکتر گریزپا...چه عجب بالاخره دیدمت و تونستم باهات هم کلام بشم.
گفتم: اینجا بهم حقوق نمی دن که حرف بزنم ,باید کار کنم.
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:آها...پس تو نبودی که چند ساعت پیش با دکتر زرافشان حرف میزدی؟
با کنایه گفتم: خوبه ,با این همه مشغله بازم حواستون به همه جا هست.
اومد جلوتر و با لبخند گفت: بعضی از آدما, خوب توی ذهنم میمونن.
بعد شیطون خندید و ادامه داد:حتی اگر خودشون و قایم کنن.
با تعجب نگاهش کردم. یا من خیلی ضایع بازی در آورده بودم یا اینکه این زیادی باهوشه,همینم کم مونده بود که یه دختر ترسو به نظر برسم .برای اینکه بیشتر از این آبروم نره سریع گفتم:اگر میشه ماشینتون و بردارین من عجله دلرم.
romangram.com | @romangraam