#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_129

-میام عزیزم این مدت درگیر کارای پری بودم، الان که تنها تر شدم حتما میام. وای ببخشید اگر همینجا وایستی من تا فردا صبح پر چونگی میکنم.

-نزنید این حرفو، خوشحالم که منو قابل میدونین تا باهام حرف بزنین.

-مرسی عزیزم. برو پری رو بیدار کن زیادی خوابیده.

لبخندی زدم و رفتم سمت اتاق پری. در و آروم باز کردم و رفتم تو و کنارش روی تخت نشستم. خیلی معصوم خوابیده بود. با دقت داشتم قیافشو نگاه میکردم. خیلی خوشگله...چشم و ابروی خوشفرم که با لبای کوچیک و بینی کوتاه و بی نقصش هماهنگی خوبی داشت....پوست گندمگونش به موهای قهوه اییه رنگ شدش خیلی میومد ولی از همه مهم تر رنگ چشماش بود که تو وهله ی اول تو صورتش جلب توجه میکرد....چشمای طوسی خوشرنگش....پری تو خواب عطسه ایی کرد که باعث شد لبخند بزنم...نگاهم افتاد به حلقه ی تو دستش و خنده رو لبام خشک شد....یاد حلقه ی خودم افتادم، باورم نمیشه تا چند روز دیگه منم مثل اون نامزد میکنم.....نه....من مثل اون نیستم....بین نامزدی من و اون کلی فرقه....یعنی گرفتن انتقام از مهری و کاوه انقدر ارزش داشت که بخوام با پدر و مادرم بازی کنم؟

انقدر ارزش داره که بخوام به همه دروغ بگم؟؟؟ سرمو به دو طرف تکون دادم تا این فکر از سرم بپره....من تصمیممو گرفتم، تاره آرتام که مسخره ی من نیست...

پوفی کردم و دوباره به پری نگاه کردم، دلم نمیومد بیدارش کنم. دیشب شیفت بوده.

پری کمی تکون خورد و چشماش و تا نیمه باز کرد و بهم نگاه کرد. همینطور زل زده بود بهم...لبخندی زدم و گفتم:

-سلام. ظهر بخیر.

پری که معلوم بود هنوز خوابه دوباره چشماشو بست و منم منتظر نگاش میکردم. بعد از چند دقیقه یهو از جاش بلند شد و با چشمایی که از تعجب تا آخرین حد باز شده بود، نگام کرد. پرسیدم:

-چته، مگه جن دید؟

-تو اینجا چی کار میکنی؟

-خب اومدم دوست بی معرفتم و ببینم.

پری یه ذره نگام کرد ولی بعد از چند لحظه دوباره پشتشو به من کرد و خوابید...در حالی که پتو رو روی سرش میکشید گفت:

-من نمیخوام ببینمت.

سعی کردم پتو رو که محکم نگه داشته بود و کنار بزنم. گفتم:

-چرا بچه بازی در میاری؟

-آره، اصلا من بچمو نمیخوام با توی آدم بزرگ بگردم.


romangram.com | @romangraam