#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_126

با هم رفتیم تو. صاحب مغازه یه مرد جوون بود و تا آرتام دید اومد سمتمون با همدیگه حال و احوال کردن. مرد جوون که فهمیدم اسمش کیوانه با نگاهی به من گفت:

-چه عجب...از اینورا؟؟؟؟

آرتام به من اشاره کرد و گفت:

-با نامزدم اومدیم حلقه انتخاب کنیم.

کیوان که از این حرف آرتام حسابی تعجب کرده بود چند باری به من و اون نگاه کرد و گفت:

-خیلی خوش اومدین.

آرتام از کیوان خواست که انگشترها رو بیاره تا من ببینم. از قیافشون معلوم بود که خیلی گرونن. به آرتام گفتم:

-ما که قراره فقط یه مدت کوتاه اینارو دستمون کنیم پس بهتره ولخرجی نکنیم و یه دونه ارزونترشو بخریم.

-اولا درسته که قراره برای یه مدت کوتاه دستمون باشه ولی فکر منم باش، هر کی تو بیمارستان اینو ببینه میگه ببین مهرزاد چقدر خسیسه. دوما تو نگران گرونیش نباش نگهش میدارم واسه ی وقتی که پاره آجر خورد تو سرم و واقعا خواستم ازدواج کنم.

خندیدم و شونه ایی بالا انداختم. آرتام که دید خیلی تردید تو خریدن دارم حلقه ایی رو پیشنهاد داد که واقعا زیبا بود. با اعلام موافقتم کیوان و صدا کرد.

آرتام به شوخی به کیوان گفت:

-حالا اینا اصلن یا داری بهمون میندازی؟

کیوان که داشت انگشتر هارو میذاشت تو جعبه گفت:

-مطمئن باش اصلن...از جنس همون دستبندیه که یه ماه پیش با اون دختره او....

آرتام شروع کرد به سرفه کردن و کیوان تازه متوجه شد که چه سوتیه بدی داده. سریع اومد جمعش کنه و گفت:

-منظورم همون خانم مسنه....زن عموت بود دیگه.

لبخندی زدم و رو به آرتام گفتم:


romangram.com | @romangraam