#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_124
-نه بیدارم. درو میزنم بیاین تو تا من حاضر شم.
-ممنون. تو ماشین منتظرت میمونم.
باشه ایی گفتم و لباسامو پوشیدم و سریع از اتاق اومدم بیرون. مامانی و زینت خانم در حال حرف زدن بودن. گفتم:
-سلام. چرا بیدارم نکردین؟
-مامانی: نگفته بودی عزیزم.
راست میگفت. دست و صورتم شستم. مامانی پرسید:
-حالا کجا میری با این عجله؟
-آرتام دم دره، قراره بریم حلقه بگیریم.
زینت خانم که حالا تو آشپزخونه بود با صدای بلندی گفت:
-ایشالله به سلامتی.
-مامانی: باشه برو ولی قبلش یه چیزی بخور ضعف میکنااا.
صورتشو بوسیدم و گفتم:
-نه، تا حالام خیلی دیر کردم.
با صدای بلند از زینت خانم خداحافظی کردم که دیدم با یه لقمه اومد بیرون . داد دستم و گفت:
-اینو بخور جون بگیری
صورتشو بوسیدم و یه گاز گنده به لقمه نون و پنیر زدم....از خونه که اومدم بیرون، آرتام و تو ماشینش دیدم. با دیدنم پیاده شد و در و برام باز کرد. حسابی خوشتیپ کرده بود....یه شلوار لی تیره با به پالتوی مردونه ی کوتاه مشکی و یه پیراهن اسپرت. بعد از تشکر ازش نشستم تو ماشین. نگاهی بهم کرد و با خنده گفت:
-مثل اینکه خیلی خوش خوابی...صورتت پف کرده.
romangram.com | @romangraam