#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_122

-ببینم نکنه از روی لج و لجبازی داری اینکارو میکنی؟ به خدا اگر به خاطر این باشه دیگه اسمتم نمیارم.

-نه قربونت برم...من واقعا اونو دوست دارم

چه دروغگوی ماهری شدم....مامانی رفته بود توی فکر، احساس عذاب وجدان میکنم. نباید انقدر راحت به کسایی که دوستشون دارم دروغ بگم. با شنیدن صدای در من و مامانی از فکر بیرون اومدیم و همزمان به زینت که کلی خرید کرده بود نگاه کردیم. از جام بلند شدم تا کمکش کنم. داشتم با کمک زینت خانم وسایل و تو کابینت ها میذاشتم که مامانی گفت:

-آناهید بیا گوشیت داره زنگ میخوره.

شماره ی آرتام بود. ترجیح دادم جلوی نگاه تیزبین مامانی حرف نزنم و با گفتم ببخشید رفتم تو حیاط.

-سلام.

-سلام، خوبی؟

-مرسی. امروز زن عموتون زنگ زد و قرار نامزدی رو برای ۵ شنبه گذاشتن.

-میدونم. واسه ی همین زنگ زدم ببینم اگر کاری هست انجام بدم.

-نه کاری نداریم. فقط بگین چند نفر از طرف شما میان؟

-فکر کنم دو تا عموهام و عمم با همسراشون. راستی چرا نمیخوای مهمونی رو خونه ی من بگیریم؟

-همون خونه ی ما بهتره.

-فردا صبح خونه ایی بیام دنبالت تا بریم حلقه بخریم؟

-مگه نباید برین بیمارستان؟

-فردا عمل ندارم دیرتر میرم، در ضمن من مردی نیستم که کارو زندگیمو یکی کنم. خدایی بهتر از من کجا میخواستی پبدا کنی؟

هر دو تامون خندیدیم، گفتم:

-من الان خونه ی مادربزرگمم و شبم همین جا میمونم


romangram.com | @romangraam